سوشید

نام کوهی در برزک

سوشید

نام کوهی در برزک

۲۰۳- صدای گرگ می آید

 

مه سنگینی فضای روستا را گرفته بود، به گونه ای که برای رفتن به منزل پدر تنها، جهت سر زدن به او، به سختی در زیر نور چراغ تیر برق در محله ای که از هیاهوی کودکان و نوجوانان در چندین سال پیش که به بازی جنگل بازی و هفت سنگ و شمشیر بازی می پرداختند، چیزی نمانده جز سکوت مرگبار مهاجرت عظیم و سوسو چراغ منزل چند پیرمرد و پیرزن که چاره ای جز ماندن ندارند.

... پیرمرد نود ساله ای که زیر کرسی برقی نشسته  و از سالهای دور حکایت هایی تعریف می کند؛

«مادرم تعریف می کرد که به خانه آمدم و به مادر گفتم همسایه بچه مرده خود را می خوردند و مادر با ناراحتی و دلهره گفت: فرزندم  این موضع را برای هیچ کس تعریف نکن»

و پدر برای پذیرایی از زیر کرسی بلند می شود تا به قول خودش برایمان آجیل زمستانی بیاورد؛

«کشک بخورید برایتان مفید است.» 

و درست می گوید چرا که سبحان زمانی که در شکم مادرش بوده مغز استخوان های مادرش را با خیال راحت و بدون نگرانی و تشویش خورده است و مادر در ابتدای راه گوشتی است بر اسکلتی از استخوان پوک، اما زنده و دل خوش از تحرک

و پسر که بیش از دو سال و چند ماه از ورودش به این دنیای رنگ و وارنگ نگذشته است؛ روی کرسی پدر بزرگش ایستاده و شیرین کاری می کند و ماها را مشغول به خود دارد تا آمدن برف سنگین را متوجه نشویم.

مادر سبحان در تکمیل شیرین کاری های فرزند می گوید:«پسرم رنگ های قالی را می شناسد و  روزها در کنار دار قالی هر رنگی را بخواهم برایم می آورد و کمکم می کند.»

و سبحان که از  این حرفها کمی سر در می آورد می گوید:

«ققمز، قلماسی، کرمی، آره مامان؟»

و صدای تلویزیون از بین صحبت های ما می آید که مسئولی می گوید:

«ما باید ایران را آنگونه که شایسته است بسازیم»

و برادرم از فرسنگ ها دورتر تماس می گیرد تا حال پدر را بپرسد:

«پدر سلام

 من نگران شما هستم.

 در این برف بیرون نرو، می افتی

در خانه بمان.

اینجا هم هوا نامساعد است و ما در خانه مانده ایم.»

... و وقت رفتن، درب خانه پدر را باز می کنیم تا به خانه برویم؛

برف اینقدر سنگین است که راه را بند آورده.

شب تاریک و برف سنگین و پاها لرزان و خانه بس دور

صدای گرگ می آید

نظرات 2 + ارسال نظر
سید محسن سه‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1386 ساعت 04:50 ب.ظ

با دیدن این مطلب و سرمای طاقت فرسای برزک (که به قول پدرم مو رو از صورت می بره) به یاد شعری از سید اشرف الدین حسینی (نسیم شمال) افتادم که شرایط بد اقتصادى و طبقه محروم جامعه را به تصویر مى کشد:

{آخ عجب سرماست امشب اى ننه‎/ ما که مى میریم در هذا السنه
تو نگفتى مى کنم امشب الو؟‎/ تو نگفتى مى خوریم امشب پلو؟
نه پلو دیدیم امشب نه چلو‎/ سخت افتادیم اندر منگنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه
این اطاق ما شده چون زمهریر‎/ باد مى آید ز هر سو چون سفیر
من ز سرما مى زنم امشب نفیر‎/ مى دوم از میسره بر میمنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه
اغنیا مرغ مسما مى خورند‎/ با غذا کنیاک و شامپا مى خورند
منزل ما جمله سرما مى خورند‎/ خانه ما بدتر است از گردنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه
اندرین سرماى سخت شهر رى‎/ اغنیا پیش بخارى مست مى
اى خداوند کریم فرد و حى‎/ داد ما گیر از فلان السلطنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه
خانباجى مى گفت با آقاجلال‎/ یک قران دارم من از مال حلال
مى خرم بهر شما امشب زغال‎/ حیف افتاد آن قرآن در روزنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه
مى خورد هر شب جناب مستطاب‎/ ماهى و قرقاول و جوجه کباب
ما براى نان جو در انقلاب‎/ واى اگر ممتد شود این دامنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه
تخم مرغ و روغن و چوب سفید‎/ با پیاز و نان گر امشب مى رسید
مى نمودم (اشکنه) امشب ترید‎/ حیف ممکن نیست پول اشکنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه
گر رویم اندر سراى اغنیا‎/ از براى لقمه نانى بى ریا
قاپچى گوید که گم شو بى حیا‎/ مى درد ما را چو شیر ارژنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه
نیست اصلاً فکر اطفال فقیر‎/ نه وکیل و نه وزیر و نه امیر
اى خدا! داد فقیران را بگیر‎/ سیر را نبود خبر از گرسنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه}

محمد ملک آبادی سه‌شنبه 18 دی‌ماه سال 1386 ساعت 05:57 ب.ظ http://kashankhabar.blogfa.com

با سلام
امیدوارم زمستان پربرکت و خالی از خطر و ضرر و زیان داشته باشید . برف رحمت خدا به پرآبی و آبادانی شهرتان کمک کند .
گرگ های دشت و بیابان شاید به انسانها زیاد توجهی نداشته باشند .
مواظب انسانهای گرگ صفت باشید که از گرگهای بیابان درنده تر ند .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد