یک نفر می آید
در غروبی که من خسته در آن منتظرم
یک نفر می آید
در شبانگاه دل مرده ی من
یک نفر با دل پاک
همره باد صبا
با تنی مشک فشان
دستهایی که پراند
همه از یاس سفید
با دلی روشن و نورانی و پاک
می رسد خسته ز راه
من در آغوش دو چشم سبزش
می شوم مست و خراب
و همین نور دو چشمش کافی است
که دهد خستگی ام را درمان
اوست اینک آری
او که درد و عطشم را فهمید
و مرا سیر از احساس بلورینش کرد
یک نفر می آید
یک نفر می آید...
ارسالی از طرف مجتبی