دو مطلب در باره عشق یکی در نقد آن و دیگری در مدح آن.
(دوست داشتن از عشق برتر است.)
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینائی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که یک روح ارتفاع دارد دوست داشتن همگام با آن اوج مییابد.
عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست ؟ یک (خودجوشی ذاتی) است و از همین رو همیشه اشتباه میکند و
در انتخاب یه سختی میلغزد و یا همواره یکجانبه میماند و گاه میان دو بیگانه ناهمانند عشقی جرقه میزند و چون در تاریکی
است و یکدیگر را نمی بینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن, چهره یکدیگر را می توان دید و در اینجا است
که گاه پس از جرقه زدن عشق, عاشق و معشوق که در چهره هم مینگرند, احساس میکنند که هم را نمیشناسند و بیگانگی و
و ناآشنایی پس از عشق - که درد کوچکی نیست - فراوان است.
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه میبندد و در زیر نور سبز میشود و رشد میکند و از این رو است که همواره پس از آشنایی
پدید میآید, در حقیقت, در آغاز, دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند ....
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی (فهمیدن ) و (اندیشیدن ) نیست. اما دوست داشتن, در اوج معراجش, از سر
حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خودش به قله بلند اشراق میبرد.
عشق زیبائیهای دلخواه را در معشوق میآفریند و دوست داشتن زیبائیهای دلخواه را در (دوست ) می بیند و می یابد.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی, بی انتها و مطلق.
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.
عشق بینایی را میگیرد و دوست داشتن بینایی میدهد .
عشق خشن است و شدید در عین حال ناپایدار و نا مطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان.
عشق همواره با اشک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است وشک ناپذیر.
از عشق هرچه بیشتر مینوشیم, سیرابتر میشویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر, تشنهتر.
عشق هر چه دیرتر میپاید کهنهتر میشود و دوست داشتن نوتر..
عشق یک اغفال بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی - که طبیعت سخت آنرا دوست میدارد- سرگرم شود, و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خودآگاهی ترس آور آدمی در این بیگانه بازار زشت و بیهوده.
عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن.
عشق غذا خوردن یک حریص گرسنه است و دوست داشتن همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن است.
(دکتر شهید علی شریعتی)
(عشق)
نشاط انگیز و ماتم زایی ای عشق
عجب رسواگر و رسوایی ای عشق
اگر چنگ تو با جانی ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد
ترا یک فن نباشد، ذو فنونی
بلای عقل و مبنای جنونی
تو لیلی را ز خوبی طاق کردی
گل گلخانه را آفاق کردی
اگر بر او نمک دادی تو دادی
بدو خوبی ملک دادی تو دادی
لبش گلرنگ اگر کردی تو کردی
دلش را سنگ اگر کردی تو کردی
به از لیلی فراوان بود در شهر
به نیروی تو شد جانانهی دهر
تو مجنون را به شهر افسانه کردی
ز هجران زنی دیوانه کردی
تو او را ناله و اندوه دادی
ز محنت سر به دشت و کوه دادی
***
خوشا آن کس که جانش از تو سوزد
چو شمعی پای تا سر فروزد
خوشا عشق و خوشا ناکامی عشق
خوشا رسوایی و بدنامی عشق
خوشا در سوز عشق سوختنها
درون شعله افروختنها
اگر میداد لیلی کام مجنون
کجا افسانه میشد نام مجنون
***
در این آتش هر آن کس بیشتر سوخت
چراغش در جهان روشنتر افروخت
نوای عاشقان در بینواییست
دوام عاشقی ها در جداییست
نوای عاشقان در بینواییست
دوام عاشقی ها در جداییست
سرودهای از مهدی سهیلی (مجموعه شعر اشک مهتاب)