سوشید

نام کوهی در برزک

سوشید

نام کوهی در برزک

۲۱۷- صد رحمت به اداره آب برزک

 

چند روزی است که حالم خوب نیست. حساسیت تنفسی ام به علت پرزهای دار قالی موجود در خانه به شدت عود کرده است.

و این یادگاری دوران کارگری در یکی از کارخانه های لنت سازی است که از مواد <آزبست> با چشم پوشی از تعهدات خود در استفاده نکردن از آن و دور از چشم بازرسین و یا ساخت و پاخت های معمول، استفاده می کرد؛

یادم می آید یک روز در آن کارخانه مخوف که همواره گرد براق خاک شیشه و آزبست در هوا موج می زد به یکی از دوستان که فارغ التحصیل دانشگاهی از شهر بادگیرها بود و باهم در کنار کوره دستی پخت لنت ماشین های سنگین کار می کردیم، هنگامی که درب کوره را باز کردم و بخار سمی وارد شش هایمان شد گفتم:‌  دوست عزیز،‌ فرق ما با زنان فاحشه چیست؛ هرکدام به نوعی عضوی از بدن خود را می فروشیم و جهت رزق لایموت پول می گیریم، او عضوی و ما هم شش هایمان و مجاری تنفسی؟

در جواب گفت با این تفاوت که او حالی می کند و ما زجری.

شاید هم این حساسیت یادگاری از دوران آن زیرزمین تاریک و نمور باشد که هم کارگاهی بود برای کارکردنمان و هم محلی برای زندگی و هم جایی برای مطالعه دروس دانشگاهی

زیر زمینی که بوی پلاستیک های مصرفی کارگاه و موش مرده و زنده متحرک در جای جای آن و سوسک های معروف شهر کاشان روز به روز فضا را برای نفس کشیدن خفه تر و جا را برای ما تنگ تر می کرد و از همه بدتر، مالک آنجا بود که هنوز ماه تمام نشده پا بیخ گلویمان می گذاشت که یا اجاره یا تخلیه؛

مالک، مرد کشاورزی بود که فقط و فقط به خاطر نامعلوم بودن و ناکارشناسی بودن سیاست های شهرسازی از گذر روزگار یک خیابان از کنار زمین های کشاورزی اش گذشته بود و یک شبه ره صد ساله را پیموده بود.

و جالب تر وقتی از آن فضا با یک لباس و ساک عاریتی بیرون می آمدیم و به دانشگاه می رفتیم، استاد دانشگاه که به تازگی استاد تمامی خود را گرفته بود و به جهت نبوغ و بلوغ و مقاله های جور واجورش در نشریه های معتبر  و غیر معتبر اولین استاد تمام دانشگاه بود می گفت:

 <دانشجویان عزیز؛ تجربه ترم قبل و قبل از آن قبل در روش تدریس جبر ۱ و افتادن فله ای دانشجویان نشان از ناموفق بودن روش های قبلی است و این ترم روش جدیدی در تدریس ارائه می شود.>

و یا استاد دیگری که هم مدرس بود و هم معاون و هم مدیر گروه و هم .... با لهجه غلیظ کاشانی اش می گفت:< من اگه به جای سازمان سنجش بودم یه مرز نمره ای برا پذیرش دانشجو قائل بودم نه اینکه نگام به ظرفیت دانشگاه باشه، این دانشجوای کم هوش هرچی زودتر اخراج بشند و برند دنبال کارشون یوخوده بهتره> و با همین تفکر و سلاح تیز نمره ترم به ترم انبوهی از نمره های تک رقمی را به جامعه ی علمی اهدا می کرد.

و یا استاد مبانی اقتصاد که همیشه افه می اومد که یکی دو سالی قبل از انقلاب در آمریکا تحصیل کرده در حالی که نتوانست حتی تعاونی مصرف کارمندان دانشگاه را که از همه طریق به آن پول تزریق می شد مدیریت کند و تقصیر را به گردن مافیای پیدا و پنهان می گذاشت.

بگذریم؛

بالاخره این حساسیت یادگاری از یه جایی همراه من شده است. گاهی سرفه های پی در پی امانم را می برد و وقتی پدرم گفت: در این هوای سرد مواظب نبودی و سرما خورده ای، گفتم: نه، حساسیت به نخ های قالی است.

با ناراحتی گفت:

- چی می گی فرزند، ما بزرگ شده ی قالی بافی هستیم و طوریمون نشده است.

نمی دانم، پدر پیرم که بافت صدها قالی بطور مستقیم و غیر مستقیم در کارنامه زندگی خود دارد و الان هم الحمدالله سلامتی اش برقرار است و هیچگونه حمایت تامین اجتماعی نیز ازش نمی شود؛ از من سرحال تر است. یا نخ های آن زمان که از پشم گوسفند بود و حتی رنگ شدن آن به صورت طبیعی صورت می گرفت سالم بود و بدون مواد شیمیایی و یا اینکه شاید؛

شاید هزینه این کار ناسالم را با مرگ زجر آور مادرم که در سنین ۵۰ سالگی که سرطان حنجره یک سال در گوشه بستر انداختش در حالی که با گره ابروها در تلاش بود تا پیوند خود را را با گلچینی از فرزندان ریز و درشت خود حفظ نماید، پرداخته ایم و چه سخت پرداختنی.

زمانی که اندام نحیف پوست و استخوان زجر کشیده از دوران طولانی و سخت بیماری و بستر در دستانم قرار داشت و مانند کبوتر گلو بریده بال بال می زد، با تمام وجود او را در ذهن و مغزم مومیایی کردم تا حفظش کنم، سمبل فقر، بی عدالتی، فاصله طبقاتی، زجر، درد و نبود استانداردهای مسلم و حداقل زندگی را  تا نشانش دهم به تمامی انسانهایی که در جریان پرشتاب زندگی لحظه ای و شاید هم چند ثانیه ای می ایستند و نگاهی به دور و اطراف خود می اندازند و کمی فکر می کنند:

به کجا چنین شتابان؟

در این حال و هوا صدای زنگ تلفن به صدا در می آید.

... این چندمین بار است که اداره آب برزک  تماس می گیرد و کارمند برزکی اش پشت تلفن می گوید:

- آقای مجید رفیعی برزکی قبض آب را می پردازی یا بیاییم آب منزلتان را قطع کنیم؟

و من هم جواب می دهم چشم می پردازم.

باز صد رحمت به اداره آب برزک

اداره مخابرات که با یک قبض ۲۴۰۰۰ ریالی تلفن را قطع کرد و تا پرداخت نکردم و جریمه ۵۰۰۰ ریالی را پرداخت نکردم وصل نکرد. و اداره برق هم برای یک قبض ۱۰۰۰۰۰ ریالی مربوط به دو دوره دو ماهه، مامور خود را از ۵۵ کیلومتری فرستاد تا برق را قطع کند و تا پول قبض را نگرفت از درب خانه نرفت. باز هم اداره آب چند دوره است که احترام می گیرد و تماس می گیرد.

خانمم با ناراحتی می گوید:

<آخه مرد حسابی تو که هزار تا خرج مرتبط و غیر مرتبط می کنی، این قبض چهارده هزار تومانی را هم برو بپرداز تا تو این ایام محرم مامورای حاکمیتی نیایند آب منزل را قطع کنند.

سرمای سخت و نبود نفت و گاز و راه را می شه تحمل کرد اما نبود آب دیگه سخته>

جواب می دهم:

- منتظرم سه تا صفر را بانک مرکزی بردارد، شاید بتونم قبض را بپردازم.

البته مصرف آب ما اینقدر کم است که طبق قوانین اداره آب می باید رایگان باشد اما چون به عنوان مثال برای یک دوره ی دو ماه به علت اینکه در هنگام آمدن مامور آب در منزل نبوده ایم، مبلغ قبض علی الحساب خورده و مصرف دو دوره در یک دوره رفته و مشمول هزینه شده است و این قبض هزینه مصرف دو سال و اندی می باشد.

هنوز بعد از ۳۴ سال سن از قوانین و شرع و رابطه و ضابطه سر در نیاوردیم.

... صدای طبل و دهل از بیرون منزل می آید و کم کم آماده می شویم تا به مراسم برویم. خدا را شکر از همه چیز که دست بکشیم از نمادها دست نمی کشیم.

 

۲۱۶- پس کجایی؟


صبح ها مسیر ثابتی دارم و اگر عجله نداشته باشم آنقدر در ایستگاه منتظر می مانم تا تاکسی مورد علاقه ام برسد. در واقع راننده این تاکسی را دوست دارم. راننده پیر و درشت هیکلی با دست های قوی و آفتاب سوخته و چشم های مشکی رنگ است که تابستان و زمستان سر شیشه ماشین را باز می گذارد و با آنکه چهار سال است بیشتر صبح ها سوار ماشینش می شوم فقط سه چهار بار صدای بم و خش دارش را شنیده ام. ماشینش نه ضبط دارد، نه رادیو و شاید همین سکوت، حضورش را این چنین لذت بخش می کند. ما هر روز از مسیر ثابتی می رویم، فقط چهارشنبه های آخر هر ماه راننده مسیر همیشگی مان را عوض می کند. یکی از چهارشنبه های آخر ماه به او گفتم «از این طرف راهمون دور می شه ها.» «می دونم.» دیگر هیچ کدام حرفی نزدیم و او باز هر روز از مسیر همیشگی می رفت و چهارشنبه های آخر ماه مسیر دورتر را انتخاب می کرد. چهارشنبه آخر ماه پیش وقتی از مسیر دورتر می رفت، سر یک کوچه ترمز کرد نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت، بعد گفت؛ «ببخشید الان برمی گردم» و از ماشین پیاده شد. دوباره کمی این طرف و آن طرف را نگاه کرد، یک کوچه را تا نیمه رفت و برگشت بعد سوار شد و رفتیم. به دست هایش نگاه کردم، فرمان را آنقدر محکم گرفته بود که ترسیدم از جا کنده شود، اما لرزش دست هایش پیدا بود، پرسیدم «حالتون خوبه؟» گفت «نه.» نگاهش کردم و بعد برایم تعریف کرد.چهل و شش سال پیش عاشق دختر جوانی می شود. چهارشنبه آخر یک ماه دختر جوان به او می گوید خانواده اش اجازه نمی دهند با او ازدواج کند. راننده از دختر جوان می خواهد لااقل ماهی یک بار او را از دور ببیند. دختر جوان قول می دهد تا آخر عمر چهارشنبه آخر هر ماه سر این کوچه بیاید. چهل و شش سال دختر جوان چهارشنبه آخر هر ماه سر کوچه آمده، راننده او را از دور دیده و رفته است. از راننده پرسیدم «دختر جوان ازدواج کرد؟» نمی دانست. پرسیدم «آدرسشو دارین؟» نداشت. در این چهل و شش سال با او حتی یک کلمه هم حرف نزده بود فقط چهارشنبه های آخر هر ماه دختر جوان را دیده بود و رفته بود. راننده گفت «چهل و شش سال چهارشنبه آخر هر ماه اومد ولی دو ماهه نمیاد.» به راننده گفتم «شاید یه مشکلی پیش اومده.» راننده گفت «خدا نکنه» بعد گفت «اگر ماه دیگر نیاد می میرم.«
سروش صحت
 
 

۲۱۵- به باد حادثه بالم اگر شکست چه باک!

 

دلم خوش است به گل های باغ قالی ها
که چشم باران دارم  ز خشکسالی ها

به باد حادثه بالم اگر شکست چه باک!
خوشا پریدن با این شکسته بالی ها !

چه غربتی است ،عزیزان من کجا رفتند؟
تمام دورو بر من پر زجای خالی ها !

زلال بود وروان رود رو به دریایم
همین که ماندم، مرداب شد زلالی ها

خیال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود
که دل زدیم به دریای بی خیالی ها
                            

                                                    (قیصر امین پور)
                                     نوشته :جواد جهانی  دیماه 86   

۲۱۴- حسین(ع) و مظلومیتش

 

بر خود واجب می‌دانم که درباره محرم، برای حسین(ع) و مظلومیتش بنویسم:
محرمی که یادآور خاطرات من و شما در هیئت‌های مذهبی محله خودمان می‌باشد. عزاداری‌های که در قدیم ساده‌تر، با صفاتر و برای خود امام حسین (ع) بود. اما عزاداری‌های الان بیشتر رقابتی، و به اصطلاح برای "روکم کنی" می‌باشد. مشاهده‌ می‌شود که فلان محله آقائی را از قم و … با فلان مبلغ می‌آورند. (مگر در برزک خودمان روحانی نداریم. امثال آقایان هیئتی، عنایتی، موسوی، حسینی، علیزاده، راستی، فرقانی و دیگران زیاد هست). آن هئیت به فکر خرید علم بزرگ‌تر، طبل  و دهل با صداتر و سنج وآلات موسیقی و اکو می‌باشد. آن محله گروه ارکستر می‌آورد. فلان محله سر اینکه امسال علم در هیئت باشد یا نباشد بحث است. امام جمعه به طور غیر مستقیم تذکر می‌دهد اما گوش شنوایی وجود ندارد. سر این دعوا دارند که کدام مداح درب زیارت  و امام زاده بخواند، کدام بیشتر بخواند، کدام کمتر بخواند. بعضی از جوانان با بعضی از مداحان همکاری نمی‌کنند ولی برای بعضی دیگر خودشان را خفه می‌کنند. بعضی از جوانان در محله‌های پایین آرام سینه می‌زنند ولی در محلات بالاتر برای روکم‌کنی (شما بخوانید برای آبروداری در عزاداری حسین(ع)) خودشان را می‌‌کشند. یک سال طبل هیئت را پاره می‌کنند. سالی بعضی آنقدر پایین و بالا می‌پرند تا لامپ‌های فلان محله را از روی غرض و مرض بشکنند. سالی سر اینکه  دسته عزاداری شب به محلات بالاتر رود و یا روز، با هم دعوا دارند. سالی هیئت را به دو نیم تقسم می‌کنند نیمی برای این مسجد و نیمی برای مسجد دیگر (خوب محله‌شان بزرگ است دیگه). سالی برق فلان مسجد برای خراب‌کاری قطع می‌شود، پاسگاه دخالت می‌کند. سالی عده‌ای می‌گویند نعوذ بالله اگر خود امام حسین بیایید و نگذارد ما علامت را بردارییم، ما کار خودمان را می‌کنیم. و چه زشت هست، چه زشت. سالی که (بخوانید هر سال) آنقدر این علم بیست‌متری را می‌چرخانند تا شاید پره‌ی آن بر سر کودکی فرود آید و یا خود شخص حامل سرش گیج برود و بخواهد زمین بخورد. سالی که پره‌های علم دو محله پایین و بالا بر هم تعظیم نماید و چه زیباست!!!!! بعضی‌ها آنقدر ادا و اطفار سر نخل در می‌آورند تا نخل بر عابری بخورد و خیالشان راحت شود. برخی از "میان‌داران هیئت"، (عده‌ای که شاید بعضی از آن‌هاسالی هم یک دفعه سر و کله‌شان را نمی‌توان تو مسجد پیدا کرد) بر سر اینکه صفی را منظم کنند و جوانی برومند را به وسط بیاورند، بچه‌ای را هُل می‌دهند و من بارها شاهد این حرکت بسیار زشت بوده‌ام. به خدا این‌ها گناه است، گناه.  و شاید انجام ندادن این عزاداری‌ها از انجام دادنش به‌تر باشد چرا که امام حسین(ع) اصلاً به این نوع عزاداری‌ها احتیاج ندارد. نمونه‌های از این دست زیاد و گفتنش اشائه زشتی. البته ذکر این نکته بسیار ضروری هست که موارد فوق‌الذکر محدود به عده‌ای بسیار خاص و بعضی از جوان‌های خام و ناپخته و تازه به دوران رسیده می‌باشد و احترام به بقیه هیئتی ها و بزرگان جزء وظیفه همه ما می‌باشد. و خدا اجرشان دهد دلسوزان واقعی هیئت را، روحانی‌ها، مداحان اهل بیت(ع)، خادمان مساجد، آشپز‌ها و تمام آنهایی که به عشق حسین(ع) به مراسم عزاداری مولایشان می‌آیند.همچنین متاسفانه در بعضی از هیئت‌های کاشان و حومه دودستگی‌ها و یا بهتر بگویم چند‌دستگی‌ها، زشتی‌ها و بدعت‌هایی نظیر موارد ذیل مشاهده می‌شود:
بر خود قلاده می‌بندد، میکروفون تو سر خود می‌زنند، لخت می‌شوند، خیابان را می‌بندد، قمه می‌زنند و...(خوشبختانه موارد اخیر به برزک مربوط نمی‌شود).
بیاییم عقده‌های ذهنی خود را دور بریزیم تا عقیده‌های مذهبی‌مان آسیب نبیند.
این ما هستیم که در این روز‌ها باید توشه‌ای برگیریم. بر روی پارچه نوشته‌ای در مسجد امام خمینی (ره)  نوشته‌ای با  این مضمون بود: "هرکس برای امام حسین (ع) اشکی بریزد، گریان وارد محشر نمی‌شود." بیاییم نظم را از هیئت امام حسین (ع) محله‌ی کارگاه، خلوص را از هیئت مصلی و سادگی را از هئیت باغستان یاد بگیریم. و چه تاثیرگذار بچه‌های هیئت درب مسجد و محله شهید رجائی مراسم شام غریبان را برگزار می‌کنند. بیائیم اندکی از جوانان خیابان ولی عصر یاد بگیریم که چگونه در ایام نیمه شعبان برای امام زمانشان جشن می‌گیرند. جوانانی پاک و دلباخته ائمه. جوانانی که با هزینه خودشان و همسایه‌ها شیرینی و شربت آماده می‌کنند، خیابان را چراغانی می‌کنند، آش نذری آماده می‌کنند، دعای ندبه برگذار می‌کنند و ... (حیف که امسال نتوانستم در جمع‌شان باشم).
به امید آنکه دیگر در ایام محرم شاهد چنین مناظر زشتی نباشیم و از امام حسین (ع) بخواهیم ما را در هر چه بهتر برگزار کردن این مراسم یاری بنماید.
انشا الله عزاداری‌های ما توشه‌ای باشد برای آن روز که هیچ‌کس فریادرس ما نیست جز نظر لطف ائمه اطهار.
فدای خاک پای عزاداران حسینی.

۲۱۳- مطلبی در باره چهره زشت


چهره زشت شاید به نظر بسیاری از افراد، خصوصاْ دخترای امروزی معضل باشد  ولی چهره زشت و زیبا فقط حکمت خداست. شاید که صورت زیبا فقط پوستینی باشد بر سیرت زشت.

(دختر زشت)

خدا یا بشکن این آئینه ها را
که من از دیدن تو آئینه سیرم
مرا روی خوشی از زندگی نیست
ولی از زنده ماندن نا گزیرم
از آن روزیکه دانستم سخن چیست ـــ
همه گفتند: این دختر چه زشت است
کدامین مرد، او را می پسندد؟
دریغا دختری بی سرنوشت است.
***
چو در آئینه بینم روی خود را
در آید از درم، غم با سپاهی
مرا روز سیاهی دادی، اما
نبخشیدی به من چشم سیاهی
***
به هر جا پا نهم، از شومی بخت ـــ
نگاه دلنوازی سوی من نیست
از این دلها که بخشیدی به مردم ـــ
یکی در حلقه گیسوی من نیست
***
مرا دل هست، اما دلبری نیست
تنم دادی ولی جانم ندادی
بمن حال پریشان دادی، اما ـــ
سر زلف پریشانم ندادی
***
به هر جا ماه رویان رخ نمودند ـــ
نبردم توشه ای جز شرمساری
خزیدم گوشه ای سر در گریبان
به درگاه تو نالیدم بزاری
***
چو رخ پوشم ز بزم خوب رویان ـــ
همه گویند: که او مردم گریز است
نمی دانند، زین درد گرانبار ـــ
فضای سینه من ناله خیز است
***
به هر جا همگنانم حلقه بستند ـــ
نگینش دختر ی ناز آفرین بود
ز شرم روی نا زیبا در آن جمع ـــ
سر من لحظه ها بر آستین بود
***
چو مادر بیندم در خلوت غم ـــ
ز راه مهربانی می نوازد
ولی چشم غم آلوده اش گواهست
که در اندوه دختر می گدازد
***
ببام آفرینش جغد کورم
که در ویرانه هم، نا آشنایم
نه آهنگی مرا ، تا نغمه خوانم ـــ
نه روشن دیده ای، تا پرگشایم
***
خدایا!  بشکن این آئینه ها را
که من از دیدن آئینه سیرم
مرا روی خوشی از زندگی نیست
ولی از زنده ماندن ناگزیرم
***
خداوندا! خطا گفتم، ببخشای
تو بر من سینه ای بی کینه دادی
مرا همراه روئی نا خوشایند ـــ
دلی روشنتر از آئینه دادی
***
مرا صورت پرستان خوار دارند ـــ
ولی سیرت پرستان می ستایند
به بزم پاکجانان چون نهم پای
در دل را به رویم می گشایند
***
میان سیرت و صورت، خدایا ! ـــ
دل زیبا به از رخسار زیباست
بپاس سیرت زیبا، کریما! ـــ
دلم بر زشتی صورت شکیباست.
*****
شادروان مهدی سهیلی (مجموعه شعر اشک مهتاب)

۲۱۲- هزینه ناخواسته اصلاحات

 

در این ده روز اخیر خبرهای مرگ بر اثر سرمای بی سابقه در مناطق اروپا، آمریکا و کانادا از ساعت های مختلف خبری در صدا و سیمای جمهوری اسلامی بسیار شنیده می شود و این در حالی است که در کشور ما با توجه به سرمای شدید و قطع گاز بسیاری از شهرهای ایران حتی یک مورد نیز گزارش نشده است.

بدون شک حتی ناراحتی یک انسان در طرف دیگر جهان مورد خوشحالی هیچ انسانی نمی باشد، اما مطلبی که به نظر اینجانب می رسد آن است که:

مشکلاتی که ناشی از بی تفاوتی نسبت به مسائل جامعه، توسط مردم و مسئولین بطور مستقیم و غیر مستقیم در کشوری مانند ایران ایجاد می شود هزینه ای را تحمیل می کند که اگر امروز نپردازیم مطمئنا فردا خواهیم پرداخت و آن هزینه ناخواسته اصلاحات است که در جریان پرشتاب دهکده جهانی چه بخواهیم یا نخواهیم به حسابمان نوشته می شود.

پس آیا بهتر نیست که خود به استقبال آن برویم و کسری از این هزینه هنگفت درمان را خرج پیشگیری نماییم.

یادمان نرود که این هزینه دیر یا زود دارد اما سوخت و سوز ندارد؛ فردا به سراغ هر کدام از ما خواهد آمد با ظهور و بروزی متفاوت

نوشته شده توسط مجید

 

 

۲۱۱- داستان جوانی

 

در کتابی خواندم: (اکثر افراد پس از برخورد با "سنگ حقیقت" و اُفتادن، به راه خود ادامه می‌دهند بدون آنکه به پشت سر خود نگاه کنند.)
یکی از مصادیق سنگ حقیقت، داستان جوانی می‌باشد.
به دنبال مطلبی در این باره می‌گشتم که به یاد سروده‌ای زیبا از مهدی سهیلی اُفتادم که اولین‌بار 5 سال پیش آن‌را در کتابی به نام "اشک مهتاب" خواندم، شعری که گوشه‌های از آن داستان جوانی من و شاید بعضی از خوانندگان این وبلاگ می‌باشد:

جوانی، داستانی بود
پریشان داستان بی سرانجامی
غم آگین غصه تلخی که از یادش هراسانم
به غفلت رفت از دستم، وزین غفلت پشیمانم
***  
جوانی چون  کبوتر بود و من بودم یکی طفل کبوتر باز
سرودی داشت آن مرغک ـــ
که از بانگ سرودش مست بودم، شادمان بودم
به شوق نغمه مستانه او نغمه خوان بودم
نوائی داشت
حالی داشت
گه و بی گاه با طفل دلم قال و مقالی داشت
***
جوانی چون کبوتر بود و من بودم یکی طفل کبوتر باز
که او را هر زمان با شوق، آب و دانه می‌دادم
پرو بال لطیفش را بلب‌ها شانه می‌کردم
و او را روی چشم و سینه خود لانه می‌دادم
***
ولی افسوس
هزار افسوس
یکی روز آن کبوتر از کفم پر زد
ز پیشم همچنان تیر شهابی، تند بالا رفت
***
به سوی آسمان‌ها رفت
فغان کردم ـــ
نگاهم را چنان صیاد دنبالش روان کردم
ولی او کم‌کمک چون نقطه شد و ز دیده پنهان شد
به خود گفتم که: آن مرغک به سوی لانه می‌آید؟
امید رفته روزی عاقبت در خانه می‌آید؟
ولی افسوس
هزار افسوس!
به عمری در رهش آویختم فانوس چشمم را
نیامد در برم مرغ سپید من
نشد گرم از سرودش خانه عشق و امید من
کنون دور از کبوتر، لانه خالی، آسمان خالیست
بسوی آسمان چون بنگرم تا کهکشان خالیست
***
منم آن طفل دیروزین ـــ
که اینک در غم هم نغمه ای با چشم تر مانده
درون آشیان ز آن همنوای گرم‌خو یک مشت‌ پر مانده
پر او چیست دانی؟ هاله‌ی موی سپید من
فضای آشیان خالیست
چه هست آن آشیان؟ ـــ
ویران دلم، ویرانه‌ی عشق و امید من
***
هزار افسوس!
هزار اندوه!
جوانی رفت، شادی رفت، روح زندگانی رفت
غم آمد، ماتم آمد، دشمن عشق و امید آمد
پدر بگذشت، مادر رفت، شور عشق از سر رفت
سپاه پیری آمد، هاله‌ی موی سپید آمد
***
کنون من مانده‌ام تنها
ز شهر دل گریزان، رهنورد هر بیابانم
سراپا حیرتم، درمانده‌ام، همرنگ اندوهم
چنان گمکرده فرزندی
به صحرای غریبی، بی کسی، هم صحبت کوهم
***
صدا  سر می‌دهم در کوه:
کجائید ای جوانی، شادمانی، کامرانیها؟!!
جواب آید به صد اندوه:
کجائید ای جوانی، شادمانی، کامرانیها...؟
کجائید ای جوانی، شادمانی، کامرانیها...؟
......................
......................

شادروان مهدی سهیلی (مجموعه شعر اشک مهتاب، آبان‌ماه 1346)

۲۱۰- جاحظ


افراد موفق توان فوق العاده ای در یافتن جنبه های مثبت و نتایج حاصل از هر رویداد دارند آنان علا رغم همه باز خورد های منفی ای که ممکن است از محیط دریافت دارند ،در اندیشه یافتن حکمت  باز خورد های منفی و مثبت بر آمده و نیک در یافته اند که هر نسیم مخالفی که وزیدن می گیرد از فایده بی بهره نیست،بلکه آن نیز در جهت کاری است.برای مثال می توان جاحظ ادیب بزرگ عرب و رئیس فرقه جاحظیه (یکی از فرقه های کلامی معتزله)را نام برد که به شهادت کسانی مانند مسعودی صاحب کتاب مروج الذهب درمیان گذشتگان و معاصرانش فصیحتر از او نبوده است .
جاحظ به معنی چشم ور قلمبیده یا کسی است که چشمانش از حدقه در آمده باشد.از این رو به او یعنی عمر بن بحر بن محبوب بن فزارة الکنانی البصری لقب جاحظ داده اند.او بسیار کریه وزشت منظر بوده است وتا آخرعمر ازدواج نکرد،زیرا هیچ زنی حاضر نبود او را به همسری بر گزیند.
روزی در بازار اشاره خانمی توجهش را جلب کرد ،بسیار به وجد آمد ودر عین ناباوری به دنبال او به راه افتاد،پس از گذشتن از گذر گاه های متعدد و کوچه های پر پیچ و خم بازار به یک مغازه جواهر فروشی رفتند.آن خانم وارد مغازه شد وپس از گفتگویی کوتاه با جواهرفروش با انگشت دست جاحظ رابه او نشان داد واز مغازه خارج شد.آنگاه جاحظ که از قضیه سر در نیاورده بود وارد مغازه شد و از جواهر فروش پرسید آن خانم چه گفت؟جواهر فروش پاسخ داد:این خانم انگشتری سفارش داده بود که می خواست بروی آن نقش دیو باشد .وقتی به او گفتم من دیو ندیده ام ،گفت نگران نباش من برات می آورم و اکنون تو را آورده است .جاحظ شهامت برخورد با این واقعیت را داشت و تصمیم گرفت زندگی خود را با کسب علم پر بار سازد تا این نقص موجبات عقب ماندگی او را فراهم نیاورد.
جاحظ کسی است که عاشقانه کتاب می خواند،به گونه ای که دکان های کتاب فروشی و صحافی را اجاره می کرد وشب در آنجا می ماند و کتاب ها را مطالعه می کرد.از کتب معروف او می توان کتاب البیان والتبیین در ادبیات عرب و کتاب الحیوان در زیست شناسی را نام برد .جاحظ متجاوز از صد کتاب ورساله به رشته تحریر در آورده است.
نوشته :جواد جهانی j_javadjahani@yahoo.com) )
به نقل از دکتر رضاییان، کتاب مدیریت رفتار ص 348 انتشارات سمت  


 

۲۰۱- آیین همدلی یعنی چه؟

 

استاد گرانقدر انتقاد به جایی داشتند که در این شرایط سخت و برفی چرا اطلاع رسانی و عکس از شرایط توسط این وبلاگ ارائه نمی شود.

خدمت ایشان عرض کنم تنها راه ارتباطی شهر برزک به خطوط دیتا یک ای سی تی روستایی می باشد که آنهم برخلاف قول جناب آقای رئیس مخابرات کاشان در جلسه سفیران خدمت که تشریف مبارکشان را آورده بودند برزک که قرار بود یک کامپیوتر تبدیل به دو کامپیوتر بشود؛ که نشد هیچ، این یکی که هم با ترافیک بالا مراجعه کننده مواجه بود، در حال حاضر به پست بانک اختصاص داده شده است و اگر خیلی وقت داده شود در حد نگاه کردن نظرات دوستان عزیز و به روز رسانی محدود وبلاگ.

اما در رابطه با شرایط بحرانی در رابطه با سرما  عرض کنم:

در عین حال بند آمدن راهها و خیابان ها و کوچه ها و یخ زدن لوله های آب و سرمای شدید و نبود سوخت و مشکلات دیگر که تا حدودی کل کشور با آن روبرو است؛

برای برزک چیز جدیدی نبوده است و مردم برزک از آیین های همدلی که در صدا و سیمای محترم برگزار می شود ابراز تعجب و شگفتی می نمایند.

سوال اینجاست:

یا مردم برزک که این با  شرایط  مانوس هستند آدم نیستند. (یه چیزی بهتر از آدم) یا مردم بقیه نقاط کشور خیلی آدم هستند.

 

۲۰۸- عشق؛ نقد و مدح

 

دو مطلب در باره عشق یکی در نقد آن و دیگری در مدح آن.

(دوست داشتن از عشق برتر است.)
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینائی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که یک روح ارتفاع دارد دوست داشتن همگام با آن اوج می‌یابد.
عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست ؟ یک (خود‌جوشی ذاتی) است و از همین رو همیشه اشتباه می‌کند و
در انتخاب یه سختی می‌لغزد و یا همواره یکجانبه می‌ماند و گاه میان دو بیگانه ناهمانند  عشقی جرقه می‌زند و چون در تاریکی
است و یکدیگر را نمی بینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن, چهره یکدیگر را می توان دید و در اینجا است
که گاه پس از جرقه زدن عشق, عاشق و معشوق که در چهره هم می‌نگرند, احساس می‌کنند که هم را نمی‌شناسند و بیگانگی و
و ناآشنایی پس از عشق - که درد کوچکی نیست - فراوان است.
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می‌بندد و در زیر نور سبز می‌شود و رشد می‌کند و از این رو است که همواره پس از آشنایی
پدید می‌آید, در حقیقت, در آغاز, دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند ....
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی (فهمیدن ) و (اندیشیدن ) نیست. اما دوست داشتن, در اوج معراجش, از سر
حد عقل فراتر می‌رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می‌کند و با خودش به قله بلند اشراق می‌برد.
عشق زیبائی‌های دلخواه را در معشوق می‌آفریند و دوست داشتن زیبائی‌های دلخواه را در (دوست ) می بیند و می یابد.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی, بی انتها و مطلق.
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.
عشق بینایی را می‌گیرد و دوست داشتن بینایی می‌دهد .
عشق خشن است و شدید در عین حال ناپایدار و نا مطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان.
عشق همواره با اشک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است وشک ناپذیر.
از عشق هرچه بیشتر می‌نوشیم, سیراب‌تر می‌شویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر, تشنه‌تر.
عشق هر چه دیرتر میپاید کهنه‌تر می‌شود و دوست داشتن نوتر..
عشق یک اغفال بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی - که طبیعت سخت آنرا دوست میدارد- سرگرم شود, و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خودآگاهی ترس آور آدمی در این بیگانه بازار زشت و بیهوده.
عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن.
عشق غذا خوردن یک حریص گرسنه است و دوست داشتن همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن است.

(دکتر شهید علی شریعتی)

(عشق)
نشاط انگیز و ماتم زایی ای عشق
عجب رسواگر و رسوایی ای عشق
اگر چنگ تو با جانی ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد
ترا یک فن نباشد، ذو فنونی
بلای عقل و مبنای جنونی
تو لیلی را ز خوبی طاق کردی
گل گلخانه را آفاق کردی
اگر بر او نمک دادی تو دادی
بدو خوبی ملک دادی تو دادی
لبش گلرنگ اگر کردی تو کردی
دلش را سنگ اگر کردی تو کردی
به از لیلی فراوان بود در شهر
به نیروی تو شد جانانه‌ی دهر
تو مجنون را به شهر افسانه کردی
ز هجران زنی دیوانه کردی
تو او را ناله و اندوه دادی
ز محنت سر به دشت و کوه دادی
***
خوشا آن کس که جانش از تو سوزد
چو شمعی پای تا سر فروزد
خوشا عشق و خوشا ناکامی عشق
خوشا رسوایی و بدنامی عشق
خوشا در سوز عشق سوختنها
درون شعله افروختنها
اگر میداد لیلی کام مجنون
کجا افسانه میشد نام مجنون
***
در این آتش هر آن کس بیشتر سوخت
چراغش در جهان روشنتر افروخت
نوای عاشقان در بینواییست
دوام عاشقی ها در جداییست
نوای عاشقان در بینواییست
دوام عاشقی ها در جداییست

سروده‌ای از مهدی سهیلی (مجموعه شعر اشک مهتاب)


۲۰۷- مفهوم برنامه ریزی در ایران؟؟؟؟؟

 

امروز پنج شنبه بیستم دی ماه 86 است که سازمان سنجش اعلام کرد آزمون کارشناسی ارشد 20 روز عقب افتاد!!! درحالی که این آزمون طبق برنامه از پیش تعیین شده یک سال قبل قرار بود نهم ،دهم، یازدهم و دوازدهم بهمن برگزار شود فقط با یک اطلاعیه 20 روز عقب افتاد.
حال من این سوال را دارم:""کسی که برای  یک چنین آزمون مهمی  در حجم وسیع و زمان محدود از ماه ها قبل با توجه به شرایط خودش در مورد  زمان مطالعه کردن، زمان دوره کردن، زمان تست زدن  و نهایتا حضور سر جلسه آزمون در تاریخ معین شده برنامه ریزی می کند،تکلیفش چیست؟؟؟؟؟؟((فرض کنید شما در شهریور فارغ التحصیل شده و تاریخ اعزام به خدمت شما یکم اسفند بوده با خیال راحت نشسته و4 ماه برای آزمون ارشد درس خوانده اید.حال اعلام می کنند آزمون در اسفند ماه برگزار می شود!!!...........این فقط یک نمونه است))  یعنی برنامه ریزی کشک!!!
گفته شده علت سرما وبرف و عقب افتادن امتحانات پایان ترم است. خدا رحم کرده یک هفته برف نیامد وگر نه یک سال عقب می انداختند.این در حالی است که در طول سال های گذشته این آزمون در اسفند ماه برگزار می شد امسال قرار بود یک ماه زودتر(نمی دانم به چه دلیلی)  در بهمن ماه برگزار شود،که آن هم  اینطور شد.همین یک ماه جلو انداختن هم کلی برنامه ریزی های دانشجویان را به هم زده بود.
ریشه مشکل کجاست؟؟؟ .واقعا نمی دانم چه بگویم !!!
یاد این مطلب افتادم که یکی از اقوام  ما در مسافرت از امریکا به ایران می گفت:تمام برنامه ریزی هایمان از قبل از پرواز تا پشت مرز ایران درست از آب در آمد اما از مرز ایران به این طرف حداقل 6 ساعت تاخیر روی شاخش بود!!!!!!!!
                                                                        جواد جهانی
                                      Email:j_javadjahani@yahoo.com

۲۰۶- کویر باور


یه درخت خشک وبی برگ میون کویر داغ --توی ته مونده ذهنش نقش پررنگ یه باغ
شاخه سبز خیالش سر به آسمون کشید --بر رودوشش همه پر شد ز اقاقی سپید
زیر سایه خیالی کمکمک چشماش بست-- دید دو تا کفتر چاهی روی شاخه هاش نشست
اولی گفت اگه بارون باز بباره توکویر--- دیگه اما سررسیده عمر این درخت پیر
دومی گفت که قدیما یادمه کویر نبود --جنگل  و پرنده بود و گذر زلال رود
گفتن از جا پریدن با یه دنیا خاطره---- اون درخت اما هنوزم تو کویر باوره


 

۲۰۵- برزک از بی مدیریتی رنج میبرد

 
سلام و خسته نباشید
اولا تشکر بابت این کار عالیتان  ثانیا اگر تبلیغات و اطلاع رسانیتان قوی تر باشد مطمئنا نتیجه بهتری خواهد داد .
به نظر من برزک از  بی مدیریتی رنج میبرد شاید این همان دلیلیی باشد که آن را ۱۰ سال شاید هم بیشتر عقب انداخته است امیدوارم مجموعه افراد تحصیل کرده و متخصص تمرکز کنند بر این نکته و راهی بگشایند جهت پیشرفت.
 شاید بهتر باشد تعداد اعضای گروه را گسترش داده از نظرات دیگران استفاده کنید مطمئنا نتیجه بهتری خواهد داد . استفاده از اینترنت  مخصوصا در زمستان که برزک در خواب زمستانی است بسیار مفید است .....
 فدای تمام کسانی که قلبشان برای پیشرفت زادگاه و وطنشان می تپد...
با تشکر


۲۰۴- من ز سرما مى زنم امشب نفیر‎

 
نظر دوست عزیز سیدمحسن در قسمت نظرات پست ۲۰۳  :
 
با دیدن این مطلب و سرمای طاقت فرسای برزک (که به قول پدرم مو رو از صورت می بره) به یاد شعری از سید  اشرف الدین حسینی (نسیم شمال) افتادم که شرایط بد اقتصادى و طبقه محروم جامعه را به تصویر مى کشد:

{آخ عجب سرماست امشب اى ننه‎/ ما که مى میریم در هذا السنه
تو نگفتى مى کنم امشب الو؟‎/ تو نگفتى مى خوریم امشب پلو؟
نه پلو دیدیم امشب نه چلو‎/ سخت افتادیم اندر منگنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه
این اطاق ما شده چون زمهریر‎/ باد مى آید ز هر سو چون سفیر
من ز سرما مى زنم امشب نفیر‎/ مى دوم از میسره بر میمنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه
اغنیا مرغ مسما مى خورند‎/ با غذا کنیاک و شامپا مى خورند
منزل ما جمله سرما مى خورند‎/ خانه ما بدتر است از گردنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه
اندرین سرماى سخت شهر رى‎/ اغنیا پیش بخارى مست مى
اى خداوند کریم فرد و حى‎/ داد ما گیر از فلان السلطنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه
خانباجى مى گفت با آقاجلال‎/ یک قران دارم من از مال حلال
مى خرم بهر شما امشب زغال‎/ حیف افتاد آن قرآن در روزنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه
مى خورد هر شب جناب مستطاب‎/ ماهى و قرقاول و جوجه کباب
ما براى نان جو در انقلاب‎/ واى اگر ممتد شود این دامنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه
تخم مرغ و روغن و چوب سفید‎/ با پیاز و نان گر امشب مى رسید
مى نمودم (اشکنه) امشب ترید‎/ حیف ممکن نیست پول اشکنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه
گر رویم اندر سراى اغنیا‎/ از براى لقمه نانى بى ریا
قاپچى گوید که گم شو بى حیا‎/ مى درد ما را چو شیر ارژنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه
نیست اصلاً فکر اطفال فقیر‎/ نه وکیل و نه وزیر و نه امیر
اى خدا! داد فقیران را بگیر‎/ سیر را نبود خبر از گرسنه
آخ عجب سرماست امشب اى ننه}

۲۰۳- صدای گرگ می آید

 

مه سنگینی فضای روستا را گرفته بود، به گونه ای که برای رفتن به منزل پدر تنها، جهت سر زدن به او، به سختی در زیر نور چراغ تیر برق در محله ای که از هیاهوی کودکان و نوجوانان در چندین سال پیش که به بازی جنگل بازی و هفت سنگ و شمشیر بازی می پرداختند، چیزی نمانده جز سکوت مرگبار مهاجرت عظیم و سوسو چراغ منزل چند پیرمرد و پیرزن که چاره ای جز ماندن ندارند.

... پیرمرد نود ساله ای که زیر کرسی برقی نشسته  و از سالهای دور حکایت هایی تعریف می کند؛

«مادرم تعریف می کرد که به خانه آمدم و به مادر گفتم همسایه بچه مرده خود را می خوردند و مادر با ناراحتی و دلهره گفت: فرزندم  این موضع را برای هیچ کس تعریف نکن»

و پدر برای پذیرایی از زیر کرسی بلند می شود تا به قول خودش برایمان آجیل زمستانی بیاورد؛

«کشک بخورید برایتان مفید است.» 

و درست می گوید چرا که سبحان زمانی که در شکم مادرش بوده مغز استخوان های مادرش را با خیال راحت و بدون نگرانی و تشویش خورده است و مادر در ابتدای راه گوشتی است بر اسکلتی از استخوان پوک، اما زنده و دل خوش از تحرک

و پسر که بیش از دو سال و چند ماه از ورودش به این دنیای رنگ و وارنگ نگذشته است؛ روی کرسی پدر بزرگش ایستاده و شیرین کاری می کند و ماها را مشغول به خود دارد تا آمدن برف سنگین را متوجه نشویم.

مادر سبحان در تکمیل شیرین کاری های فرزند می گوید:«پسرم رنگ های قالی را می شناسد و  روزها در کنار دار قالی هر رنگی را بخواهم برایم می آورد و کمکم می کند.»

و سبحان که از  این حرفها کمی سر در می آورد می گوید:

«ققمز، قلماسی، کرمی، آره مامان؟»

و صدای تلویزیون از بین صحبت های ما می آید که مسئولی می گوید:

«ما باید ایران را آنگونه که شایسته است بسازیم»

و برادرم از فرسنگ ها دورتر تماس می گیرد تا حال پدر را بپرسد:

«پدر سلام

 من نگران شما هستم.

 در این برف بیرون نرو، می افتی

در خانه بمان.

اینجا هم هوا نامساعد است و ما در خانه مانده ایم.»

... و وقت رفتن، درب خانه پدر را باز می کنیم تا به خانه برویم؛

برف اینقدر سنگین است که راه را بند آورده.

شب تاریک و برف سنگین و پاها لرزان و خانه بس دور

صدای گرگ می آید

۲۰۳- بدبین از حق بینی محروم است

 

این مطلب توسط دوست خوب در قسمت نظرات پست ۲۰۱ آمده است:

 

 بد بین از حق بینی محروم است .

واقع‌بینی یا واقع‌نگری به معنای مشاهده وقایع است آن‌گونه که اتفاق افتاده اند، بدون
آن‌که خود را در ورطه‌ی خوش‌بینی ساده لوحانه یا بدبینی نا به‌جا بیندازیم. مکمل واقع بینی،  حس نیک‌بینی است  .  نیک‌بینی به معنی توجه کردن و دیدن جنبه‌ی مثبت هر چیز و هر
    رویدادی است. این حس یکی از عواملی است که مانع بروز تلخ‌کامی در زندگی می‌شود.

واقع نگری (واقع بینی)
برای واقع‌بین شدن یا یافتن دید درست، هرکس، نخست باید خود را بهتر بشناسد. برای این کار باید نگاه را متوجه درون کنیم و آن را به دقت مورد ارزیابی قرار دهیم تا خصوصیات اخلاقی خویش، یعنی نقاط ضعف و قوت شخصیت روحی _ روانی‌مان را بهتر بشناسیم. همین ((خصوصیاتند)) که خود ما و نگرش ما را می‌سازد. به طور مثال اگر نشانه‌هایی از بد بینی در خود یافتیم ، کوشش کنیم آن‌ها را رفع کنیم . بدبین جنبه‌های مثبت را نمی‌بیند و همین سبب می‌شود که از دریچه‌ی عینیت و واقع‌بینی نگاه نکند و قضاوت‌های نادرستش فریبش دهد. خوش‌بینی ساده لوحانه روی دیگر همین سکه است . خوش‌بین ساده لوح در ابر‌ها زندگی می‌کند و اغلب از کنار واقعیت‌ها می‌گذرد. گذشته از این‌ها ، برخی عوامل دیگر که مانع واقع‌بینی است عبارتند از: پیش‌داوری و پیش‌فرض‌های جزمی، چه علمی، چه مذهبی و غیره که قضاوت شخص و دیدگاهش را تحت تاثیر قرار می‌دهند و مانع از واقع‌بینی او می‌شوند.

نیک بینی
نیک‌بینی آن است که انسان در هر چیز و رویدادی، حتی آن‌هایی که به نظرش ناخوشایند و یا بد می‌آید، همواره جنبه خوب و یا نکته‌ی مثبت آن را هم بیابد.‌‌‌‍ ‌‌‍‌(رسول خدا و یارانشان در حال گذر از شهری به شهر دیگر بودند. در راه به لاشه سگی بر می‌خورند، همه یاران دهان و بینی خود را گرفتند و از بوی بد حیوان نالیدند. در همان حال پیامبر خدا از دندان‌های سفید سگ تعریف کردند. این نوع برخورد  پیامبر تعجب یاران را برانگیخت. اما دوست من بی شک این نوع رفتار پیامبر نیک‌بین بودن را به ما درس می‌دهد. در بعضی کُتب این داستان به حضرت مسیح (ع) بیان شده. نویسنده )


 

مشخصات نویسنده
سید محسن
پنجشنبه 13 دی ماه سال 1386 ساعت 6:13 PM
 

۲۰۲- خوش بین باشید اما خوش بین دیر باور

 

""خوش بین باشید اما خوش بین دیر باور ""
معنی این جمله ی "ساموئل اسمایلز" را شاید مردم برزک خوب بفهمند:خوشبین باشید که سد برزک ساخته میشود فقط در صد سال آینده!
خوش بین باشید که یک سوله سر پوشیده ورزشی برای برزک ساخته میشود فقط در دویست سال دیگر!!
خوش بین باشید دیگر مهاجرت به شهر های بزرگ نخواهید داشت البته در سیصد سال آینده!!!.
خوش بین باشید وضعیت کار در برزک عالی خواهد بود البته در چهارصد سال آینده!!!!
وخوش بین باشید تمام مشکلات برزک حل خواهد شد البته در.................................!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!....

 

۲۰۱- باور

                                                    
((هر رویدادی در این عالم دلیل وهدفی دارد ودرخدمت آدمی است))
تنها راه به دست آوردن نتیجه مثبت ازآنچه درظاهرشکل یک نتیجه منفی دارد،این است که مساله را به فرصت تبدیل کنیم؛  مارلین همیلتون معلم و ملکه زیبایی سابق و تاجر موفق امروزدر فرزنو ی کالیفرنیا که بازمانده حادثه ای وحشتناک است،نمونه ای ازآن است اوبه هنگام بیست ونه سالگی از یک صخره سقوط میکند وازکمربه پایین فلج می شود پس ازآن ناچارمی شودازصندلی چرخداراستفاده کند ،او می توانست ذهنش را بر خیلی چیزها متمرکز کند ولی ذهن خود را برای راههای ممکنی که پیش رو داشت متمرکز کرد وتوانست فرصتی دراین حادثه غمگین برای خود بیابدکه موجبات موفقیتش را فراهم آورد .درآغاز در استفاده از صندلی چرخدار ناتوان بود،زیرا خودش راخیلی محدود شده می دید .اوعزم خود راجزم کرد تا صندلی بهتری طراحی کند وبه کمک دو تن از دوستانش به روش نمونه سازی کار روی صندلی چرخدار بهتر وراحت تر را شروع کرد ودر نهایت شرکتی را تشکیل دادکه صنعت ساخت صندلی چرخدار را دگرگون کرد ودرسال 1984 موفقترین صنعت کوچک در ایالت کالیفرنیا شد،آنان اولین کارمند خودرا در 1981 استخدام کردند و ظرف چند سال کارکنان آنهابه هشتاد نفر رسیدو بیش از هشتصد نمایندگی نیز دایر کردند .گمان نمی رود همیلتون آگاهانه دست به چنین کاری زده باشد؛ولی تمام موفقیت های عظیم در چنین قالب هایی عمل می شوند.افراد زیادی هستند که بیش ازتمرکز برنقاط قوت بر نقاط ضعف تمایل نشان می دهند واندکی ازمردمان هستند که با تمایل به نقاط قوت از پس مشکلات بر آمده وچاره مشکلات را می یابند وشاید این هم یکی از دلایل اندک بودن افراد موفق است.
                                 
                                                         گردآورنده:جواد جهانی
                                              Email:j_javadjahani@yahoo.com                                      
منبع:(آنتونی رابینز،1987ص 71)

۲۰۰ - ضرر دامدار

 

تولید کنندگان شیر می گویند قیمت تمام شده هر لیتر شیر تولیدی، با احتساب مواد مصرفی، هزینه های سربار و ۲۰ درصد سود دامدار، حدود ۴۵۵۰ ریال می شود که با توجه به اعمال سیاست عدم افزایش قیمت شیر در سال جاری، کارخانه های تولید شیر پاستوریزه، آن را به قیمت هر لیتر ۳۳۰۰ ریال از دامدار خریداری می کنند و این یعنی به ازای هر لیتر، ۱۲۵۰ ریال ضرر و زیان متوجه تولید کننده می شود.

... این در حالی است که بر اساس گزارش منتشر شده توسط وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، سرانه مصرف لبنیات در ایران کمتر از یک سوم استاندارد جهانی است، ۲۵ درصد از کودکان ایرانی به نوعی از سوء تغذیه رنج می برند، آمار پوکی استخوان در ایران قابل توجه است و ۹۰ درصد ایرانی ها کمبود کلسیم در رژیم غذایی دارند.(۱)

 

(۱) روزنامه همشهری ۶ آذر ۱۳۸۶

 

۱۹۹- بنزین ۶ ریالی

 

... اگر چه اکثر رانندگان ایرانی مربوط به نسل های بعد از انقلاب هستند اما عمدتاْ آن ها آروزی بازگشت قیمت بنزین به دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ را دارند. بیش تر در محافل عمومی از ارزان بودن قیمت بنزین در آن دهه سخن گفته می شود. اما در واقع قیمت بنزین در آن زمان یعنی شش ریال برای هر لیتر ارزان نبود، بلکه تقریباْ در سطح قیمت های بین المللی قرار داشت. حتی قیمت بنزین در ایران در آن زمان در مقایسه با قیمت بنزین در آمریکا گران تر بود. در آن زمان هر دلار آمریکا در برابر ۷۰ ریال معامله می شد و متوسط قیمت بنزین در آمریکا ۲۵ تا ۳۰ سنت در هر گالن بود. ضمن آن که قیمت هر بشکه نفت خام در آن زمان بیش از ۱۳ دلار در هر بشکه بود. امروز هر دلار در برابر ۹۳۰۰ ریال معامله می شود و قیمت نفت خام بیش از ۸۵ دلار در هر بشکه است.(۱)

 

(۱)نشریه «میس» ارزیابی کرد - روزنامه سرمایه دوشنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۶