از وبلاگ باران
با حسین بیدگلی بیدگلی
علی رغم این که حکومت ایران عوام پروری می کند ورسانه غیر ملی اش برذخایر وداشته های ملی چون فردوسی وحافظ وسعدی مانور نمی دهد ولی ایرانی راه خود را پیدا می کند.حسین بیدگلی از آنهاست که راه خود را از میان جهل وخرافات و نادانی هایی که مردم رادر آن گرفتار کرده اند ، پیدا کرده.آن روزها که استبداد وخشونت در مدرسه ها هیبتی داشت ، از تحصیل باز ماند.ولی این خود پروریده علی رغم این که به نجاری مشغول است ولی اهل دل است.اهل نوشتن است.با دنیای مجازی آشناست .یک وبلاگ نویس ماهر است.هم قدش بلند است هم فکرش.
استاد حیدر عنایتی در توصیف حسین آقا می گوید:
«حسین بیدگلی اهل هنر است.حتی شغل او (نجاری) می تواند برای او حال و هوای هنری داشته باشد.شعر و نقاشی و عکس نیز در دست های او جابه جا می شوند.ومی توانند مکانیزم لطیفی را برای او فراهم آورند تا او آن جور که دلش می خواهد زندگی کند:زیبا،بی حاشیه،در کنار زن وبچه،سفره ی پاک.
وبلاگ نویسی دغدعه ی اصلی حسین است.قالی بافی را هم مثل وبلاگ نویسی دوست دارد.دار قالی و دستگاه کامپیوترش در کنار هم قرار دارند.همان گل وبوته ای را که در قالی اش می کارد،به شکلی دیگر در کامپیوترش نیز می توان دید.
دنیای امروز دنیای پُر هول وهراسی است.وحشت از در و دیوار این دنیا می بارد.گناه وآلودگی دارد بشرّیت را خفه می کند.بنابراین،دست و پا کردن یک زندگی سالم که آدم بتواند از بستر آن تعامل سالمی نیز با مردم این روزگار داشته باشد،خیلی سخت است.امّاآقای بیدگلی با هر زحمتی بوده است توانسته است این زندگی را برای خودش و زن وبچه اش فراهم بیاورد.
شعر و نقاشی حسین بیدگلی در همان مرحله ی مقد ماتی مانده است و باتوجه به نیرویی که او صرف نویسندگی وبلاگ می کند،بعید است که بیش از این به پیش رفتی در شعر ونقاشی دست یابد.ولی ذوق هنری در خانواده ی آنها موروثی است .پدر ومادرش به رغم کهولت سن هردو سواد دارند .ولی خودش در نیمه راه از تحصیل باز مانده است .و از همین رهگذر، عقده ای را از نظام آموزشی کشور در دل گرفته است که برای همیشه با اوخواهد بود و آزارش خواهد داد.»
در سال روز بزرگ داشت حضرت حافظ این حسین بیدگلی بود که دست بر یک خلاقیت بزرگ زد.او ما را در جلسه ای دعوت کرد که دوستداران حافظ در آن جمع بودند.در این جلسه که با شعر وشور وموسیقی همراه بود من خیلی لذت بردم.
وقی می خواستیم به این جلسه بیاییم همراهان من تاخیر کردند.عصبانی شدم واز نوش اباد تا بیدگل آن قدر تند رانندگی کردم که صدای همراهان در آمد.من به آنها گفتم وقتی در تمام سال یک چنین جلسه ای بر گزار می شود.آن هم برای کسی چون حافظ،آن هم برای اولین بار، یک دقیقه هم نباید دیر کرد.
به یاد گفته آقای عنایتی می افتم :
«جشن تولد یک شخصیت ملی در محفل خانوادگی اگر عمومّیت پیدا کند،باید خیلی خوشحال بود.ما از فاصله گرفتن از کسانی چون حافظ و سعدی و فردوسی و نیما و اخوان و فروغ خیلی ضربه خورده ایم .باید این موضوع را به فرزندان خود و به نسل امروز خود گوشزد کنیم.»
از وبلاگ دوست عزیز باران
با دوستان عزیزم به یزدل رفتیم.سه هزار جمعیت با دو محله.
یزدل دارای زیارتگاهی خاطره انگیز است..اولین ودومین جمعه مهر هر سال این جا ازانبوه نوش ابادی ها پر می شود.این یک رسم قدیمی است.من از کودکی این جا را به یاد دارم.قدیم ها اوضاع آشفته ای داشت. بعضی جاهایش هم متروک بود.من همیشه نسبت به جاهای متروک حس عجیبی دارم.تصور می کنم هر ویرانه ای روز گاری بر وبیایی داشته وروزگاری محل عبور عاشقان وزیبا رویانی بوده که اکنون در خاک تیره خفته اند.
ادامه مطلب ...از وبلاگ دوست عزیز علیرضا توحیدی
جمعه هفدهم مهر است برایمان کلاس ضمن خدمت گذاشتهاند . اما هنگامی که ابوالفضل مقری میگوید فردا صبح ساعت پنج و نیم قرار است به تهران برویم تصمیم میگیرم از قیل و قال مدرسه بگذرم و راهی شوم. صبح با مینیبوس به سمت تهران حرکت میکنیم. جماعت مسافر از اهالی آران و بیدگل و نوشآباد و کاشان هستند همه اهل قلم و وبلاگ.اولین جایی که میایستیم مسجد فیروزآبادی است. مردی که در سال 1253 ه.ش در یکی از روستاهای فیروزآبادبه دنیا آمد و بعد از تحصیل و امور دیگر همزمان با روزگار مدرس به مجلس رفت و چند دوره نمایندهی مردم تهران شد . با حقوق نمایندگیش و مبالغی دیگر در زمینی به مساحت 52 هزار متر بیمارستان و در حوالی آن مسجدی را ساخت. هنگامی که در سال 1346 جلال آل احمد از دنیا رفت جنازهاش را در این مسجد به امانت سپردند تا در جایی مناسب ، آرامگاهی ساخته و به آنجا منتقل شود. اما این اتفاق هیچ گاه رخ نداد.و البته چند سالی بعد جنازهی دکتر شریعتی نیز در خاک دمشق به امانت ماندگار شد.حالا بعد از آن روزگار جمعیتِ جماعتِ در خاک خفتهی مسجد افزایش یافته و بخشی از مسجد جدا و گورستان را تشکیل میدهد.آرامگاه مرحوم فیروزآبادی هم همانجاست اندکی از زمین فراتر آمده و سنگ قبری باشکوه دارد.بعد به سمت ابنبابویه میرویم گورستانی که در روزگار ناصرالدینشاه مزرعه بود. جسدی سالم کشف شد که نشان میداد اینجا آرامگاه ابنبابویه یا شیخ صدوق است.فقیهی که هشتصد سال قبل آفتاب عمر از کاسهی بالینش غروب کرد.. شهر ری تاریخی کهن دارد و بارها توسط مهاجمانی مثل مغولها و تیموریان ویران شده است. برای این فقیه شیعی بارگاهی در خور ساختهاند .اما قبرستان ابنبابویه گویا متولی ندارد. در گوشهگوشهی قبرستان مردی ایستاده شیشهی آب و قرآنی کوچک در دست و منتظر تا یکی سر مزاری بایستد و فاتحهای بخواند و او جلو بیاید و آبی روی قبر بریزد و آیهای خوانده و ناخوانده پولی بگیرد و برود.هر یک برای خود محدودهای مشخص دارند و به دقت آمدان و رفتگان را زیر نظر دارند.روانشناسهای خوبی هستند در گوشهای مقبرهای خراب شده است یکیشان جلو میآید حدس میزند دانشجو باشیم و گرفتار قال و قیل سیاست. میگوید آنها آمدند و شبانه خراب کردند و رفتند.به قبرهایِ مقبرهیِ ویران نگاه میکنیم آرامگاه دختران ناصرالدینشاه است.در گوشهای دیگر آرامگاهی خانوادگی وجود دارد وارد میشویم و به خواندن نامهای سنگ قبر مشغول که یکی میگوید شما با اجازهی که آمدید؟ و بعد که پیگیر میشویم توضیح میدهد که سرایدار این آرامگاه خانوادگی است.اینکه یکی پیدا شود برای قبر جدش سرایدار بگیرد عجیب به نظر میرسد.آرامگاه بزرگانی مانند غلامرضا تختی ، علیاکبر دهخدا ،میرزاده عشقی ، سید اشرفالدین گیلانی ، موذنزادهی اردبیلی در این گورستان است.محمدرضاشاه پهلوی و دکتر محمد مصدق هم آرزو داشتند جسدشان در این قبرستان دفن شود که نشد.برج طغرل هم در همان حوالی است ساده و باشکوه.ارتفاع آن 20 متر و نمای بیرونی آن 24 پر و نمای داخلیش استوانهایست.میگویند آرامگاه طغرل نخستین شاه سلجوقی اینجاست. ماشین حرکت میکند و در کنار یکی از خیابانهای اصلی ری میایستد. چشمه علی. یکی از شگفتیهای ایران.در کنار خیابان چند پله که به پایین بروی به چشمهای میرسی. کنار آن کوه و بالای کوه دیواری بلند که گویا بخشی از باروی شهر یا قلعه بوده است.گویی از زمینی چمن ، بخشی را جدا کنی و در بیابان بنشانی. رفتهاند و از منطقهای کوهستانی ، کوه و چشمهای را جدا کردهاند و در میان شهر کاشتهاند و مواظب بودهاند چشمه خشک نشود.از کوه که صخرهایست بالا میروم انتظار همه چیزی میرود اما آن سو هم شهر است. اتوبوس ،آپارتمان و آدمهای گیج و عجول.چشمه علی از لحاظ تاریخی هم دارای ارزش است در حفاریهایی دوران رضا شاه ، سفالینههایی کشف شد که نشان از قدمت هفت هزار سالهی این تپه دارد .یکی از پادشاهان قاجار هم به سبک دوران هخامنشیان نقش برجستههایی پدید آورده است .
بعد از زیارت شاه عبدالعظیم به موزهی ایران باستان میرویم. در اوایل دوران پهلوی اندره گدار فرانسوی به ایران آمد و دانشکدهی هنرهای زیبای تهران را تاسیس و خود به عنوان استاد به تدریس پرداخت. وی در زمینههای باستانشناسی و معماری نیز چهرهای شناخته شده بود.کار تحقیق و گمانهزنی در بسیاری از تپههای تاریخی با همت و حمایت او انجام میشد علاوه بر این وی طراح بناهایی مانند آرامگاه سعدی ، حافظ و فردوسی و موزهی باستان است.موزهی باستان در سال 1316 افتتاح شد و ساختمان آن از طرح کاخ تیسفون ساسانی الهام گرفته شده است. این موزه اولین و بارزشترین موزهی ایران است و جزوِ موزههای مطرح جهان محسوب میشود. آن گونه که در تابلوی معرفیِ موزه نوشته شده بیش از 300 هزار شی تاریخی در این موزه وجود دارد که البته همواره بخش اندکی از آن به نمایش عموم درمیآید. اندکی دیر به موزه رسیدهایم نیم ساعتی بین آثار چند هزار سالهی ایران چرخ میزنیم و میآموزیم . همه آرزو میکنند ای کاش فرصتی بیشتر فراهم بود تا بازدیدی کامل انجام شود. شباهنگام به آران وبیدگل باز میگردیم خسته از یک روز رفتن و سرحال از دیدهها و آموختهها.
از وبلاگ محمد علوی عزیز
تور تهران با دوستان نقد کتاب
می گویند محی الدین عربی در قبر های قدیمی خیلی گشت وگذار می کرد. این حس او در من هم هست! من همیشه عاشق قبر های قدیمی بوده ام.در ابتدای امر چنین می نماید که وقتی بر سر گوری می روی تنها یک سنگ قبر می بینی ولی چنین نیست.من احساسات زیادی پیدا می کنم .در واقع احساس آشنایی و نزدیکی بیشتری با آنها که خفته اند می کنی .انگار یک جورهایی آنها رامیشناسی.
بادوستان عزیزم به تهران آمدیم .قبر جلال آل احمد در مسجد فیروز ابادی ها کمی از غربت در آمده بود.در عوض به آیه اله فیروز ابادی حسابی رسیده بودند.تعجبی ندارد.حکومت روحانیون فقط به خودشان بها می دهند. به گورستان ابن بابویه که در فضایی آرام و سرسبز خفته بود، آمدیم.
قبرستانی قدیمی که دیگر کسی را در آن دفن نمیکنند. فضای این قبرستان کوچک را دوست داشتم. یک جور حس آشنایی دلپذیر دارد که میتواند تو را ساعتها در خودش نگه دارد. دوست داشتم شب این قبرستان را هم ببینم اما فرصت نبود.
این جا پیش از تأسیس بهشت زهرا بزرگترین گورستان شهر بود .این گورستان مثل موزه ای ارزشمند است که بزرگانی را در خود جای داده است.
مرحوم دکتر سید حسین فاطمی که از ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ در دولت دکتر مصدق وزیر امور خارجه ایران بود
شهدای 30 تیر سال 1331 ؛ حادثهی حماسی و بزرگ قیام مردمی که مردم در حمایت ازمصدق بزرگ به خیابانها آمدند وبه شهادت رسیدند.
مرحوم دکتر سامی که ترورش کردند.
مرحوم جهان پهلوان تختی ونسیم الدین شمال
میرزاده عشقی، شاعر دوران مشروطیت، روزنامهنگار و نویسنده ایرانی
مرحوم علی اکبر دهخدا نویسنده و پژوهشگر ایرانی و گردآورندهٔ لغتنامه دهخدا
میرزا ابوالحسن حکیم متخلص به جلوه، عالم پارسا که مجلس درسش مرجع خاص و عام بوده
میرزا طاهر تنکابنی، از علمای معروف تهران
مرحوم شیخ رجبعلی نکوگویان معروف به خیاط، که از سالکین بود.
رحیم موذنزاده اردبیلی گوینده اذان ایرانی مشهور و تاریخی در آواز بیات ترک است
مَهوَش یکی از خوانندگان زن ایرانی در سبک موسیقی عامیانه ولاله زاری.
خوش دارم برای مهوش ییشتر بنویسم.
نمایشهای او بر روی صحنه شمار زیادی از افراد معروف به اوباش را به خود میکشید و باعث جنگ و جدال میان این افراد نیز بود. از جمله، بزرگترین دعوا در کافه جمشید میان گروهی به نام هفتکچلان با دیگر اوباش، بر سر مهوش، اتفاق افتاد. مهوش در چند فیلم سینمایی نیز بازی کرد.برخی از گارگردانان سینمای آن روز ایران برای تضمین موفقیت فیلم های خود حتما صحنهای از رقص و آواز مهوش را در فیلم خود می گنجاندند. بسیاری از ترانههای مهوش تا مدت ها سر زبان مردم ایران بود.مانند ترانه "مادر شوهر، دشمنته" یا "این دست کجه؟ کی میگه کجه" یا وقتی که از هند اومدم، اینقده بودم و اینقده شدم" یا " غلطه، آی غلطه، غلط غلوط و غلطه".
مهوش در یک حادثه رانندگی کشته شد و این خبر رکورد جدیدی از فروش روزنامه در ایران آن زمان را بجای گذاشت. در مراسم تشییع جنازه مهوش عده قابل توجهی از دوستدارانش شرکت داشتند. پس از درگذشت مهوش، معلوم گشت که وی بخش اعظم درآمد خود را صرف نیکوکاری میکرده و هزینه دهها کودک یتیم را تقبل کرده بوده.
در این گورستان در حدود ۴۰۰ مقبرهٔ خصوصی و خانوادگی، با معماری زیبا که نمادی از هنر ایران را با قدمتی طولانی به تصویر درآورده بودند، بهطور کامل تخریب شدند. خرابی قبر دختر مظفر الدین شاه معلوم بود که بیشتر سیاسی است.به مرده هم رحم نمی شود.
آرامگاه ابن بابویه بهخاطر داشتن این آرامگاههای بزرگ خصوصی و خانوادگی با عکسها، آیینه وشمعدان ها و اشیای دیگری که در آنها قرار شده بود، به موزهای دیدنی از تاریخ معاصر ایران میمانست. دراویش نیز که حتی تا چند سال پس از این ویرانی، هنگام بزرگداشت عنقاء یکی از دراویش مدفون در ابن بابویه مراسم بزرگی برگزار میکردند، مدتی بعد، توسط نظام جمهوری اسلامی، در اجرای آن با محدودیت جدی روبرو شدند. در حال حاضر فقط سه مقبرهٔ خانوادگی باقیمانده که وضعیت مناسبی ندارند و این گورستان اکنون مکانی برای اجتماع افراد معتاد و ناباب شده و هیچ گونه برنامه جامع و مدونی هم برای ساماندهی آن در نظر گرفته نشدهاست.
من نمی دانستم که مقبره هم می تواند سرایه دار داشته باشد.کسانی که حقوق می گرفتند وعمرشان در قبرستان می گذشت.
به برج طغرل در آمدیم.هیبتی داشت.دیوار شهر ری در چشمه علی نیز همین طور.به موزه ایران باستان که رسیدیم ارزو کردم در زمان هخامنشیان زندگی می کردم .
امروز یک روز زیبا در زندگی من بود. کاش دوستان دیگر هم پیشنهاد آقای عنایتی را اجابت می کردند.آنها نباید یادشان برود که آدم ها دو دسته اند.یا مردابند یا رودخانه.اقای مهندس فرزانگان با آن که بیمار شده بود ،آمده بود.
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
سوگند می خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست
در کارگاه رنگرزان دیار ما
رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست
از بردگی مقام بلالی گرفته اند
در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست
دارد بهار می گذرد با شتاب عمر
فکری کنید که فرصت پلکی درنگ نیست
وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را
فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست
تنها یکی به قله ی تاریخ می رسد
هر مرد پاشکسته که تیمور لنگ نیست
شعر از محمد سلمانی
یادداشت سردارعلایی دربارهی شهید محسن روحالامینی
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از ظهر روز پنجشنبه اول مردادماه سال ۱۳۸۸ که مصادف شد با بازگشایی دوباره پیامکها، پیامی به من رسید مبنی بر اینکه فرزند ۲۵ ساله دوست عزیزم، آقای دکتر عبدالحسین روحالامینی که در اعتراضات روز ۱۸ تیرماه سال جاری دستگیر و زندانی شده بود، در زندان کشته شده و فردا تشییع جنازه وی برگزار خواهد شد.
بسیار متعجب شدم. زیرا آقای روحالامینی را که از سالیان دراز میشناسم، فردی انقلابی، مؤمن و متعهد و همیشه در خدمت نظام جمهوری اسلامی بوده است. او از کسانی است که برای سرنگونی رژیم طاغوت تلاش زیادی کرده است.
آنتونی رابینز (Antony robinz) در سال ۱۹۶۱ در خانواده ای نسبتاً فقیر به دنیا آمد.. پس از گرفتن دیپلم متوسطه به کارهای گوناگون روی آورد، اما توفیق چندانی نیافت. در سن ۲۲ سالگی در آپارتمان ۴۰ متری محقری، زندگی مجرد فقیرانه ای داشت و به گفته ی خودش، ناچار بود ظرفهای غذای خود را در وان حمام بشوید.
ادامه مطلب ...
این مطلب از ایمیلی که برایم آمده بود به وبلاگ انتقال دادم. هدف من طرفداری از گروه خاصی در این وبلاگ نیست. برای اینکه در این وبلاگ سعی در اطلاع رسانی دارم و در وبلاگ فریاد نظرات شخصی خودم را انعکاس می دهم. اما در متن ذیل واقعیاتی از دوران مهمی از کشورمان نهفته است. صحت و سقم آن قابل بررسی است.
و اما اصل متن بدون کم و زیاد:
خاطره ای از روح اله حسینیان برای تسکین خودم !
از این که کفش به پا نداشت ناراحت بود ، به جوانی رسید که پا نداشت، خدا را هزار بار به داشتن پا شکر گزارد !
من نیز از این که بدون اخطار، محاکمه و تشریفات قضایی سومین سایتم فیلتر می شود و از حقوق اولیه (آزادی بیان و اندیشه) محروم می شوم، ناراحت بودم، به یاد خاطره ای از آقای حسینیان افتادم و هزار بار خدا را شکرکردم که زنده ام!!
در مرکز اسناد انقلاب اسلامی بودیم ، من اصرار داشتم مفاسد آقای خلخالی و طرد او توسط امام در خاطرات آیت الله خزعلی بیاید، معظم له می فرمودند: حفظ آبروی نظام واجب است و ضد انقلاب سر بر می دارد! من معتقد بودم این تطهیر نظام است، مردم می دانند، اگر شما حقایق را نگویید جنایات خلخالی را پای نظام می گذارند! در تایید عرایض من آقای حسینیان خاطره ای گفت که مد نظر من است، او گفت:
نواب صفوی، رهبر فدائیان اسلام توسط سرتیپ مجیدی محاکمه می شود، موضوع خروج مسلحانه و قتل مسئولین یک رژیم است، دادگاه نظامی است، پرونده ای قطور از محاکمه، دفاعیات، تجدید نظر و فرجام خواهی موجود و در آن تمام دفاعیات نواب و یارانش ثبت است.
پرونده سر تیپ مجیدی جالب است، نه محاکمه ای، نه دفاعیاتی، نه تجدید نظری، نه فرجام خواهی، نه حتی اخذ یک اثر انگشت، یا یک دفاع کوچک، تنها برگ پرونده سرتیپ مجیدی، یک کاغذ سیگار (10*10) است که آقای خلخالی روی آن نوشته است :
" سرتیپ مجیدی از وابستگان رژیم طاغوت به اعدام محکوم می شود، اموال خود و خانواده اش مصادره شود ! "
واین کل پرونده اوست، حال چگونه می توانیم مجیدی را از قبر در آوریم و برای او پرونده دفاعیات بسازیم، خدا می داند، مگر کردان کاری برایمان بکند.
دکتر مهدی خزعلی
درد من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است .
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان.
مردمی که نام هایشان
جلد کهنه شناسنامه هایشان
درد می کند .
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده سرودنم
درد می کند ....
( قیصر امین پور)
زیر مته دندانپزشک آقای معزی بودم که دکتر این شعر را با همون حس و حال همیشگی و شوخ طبعی خاصی که دارد می خواند. خیلی برایم جالب اومد گفتم فضای مجازی هم بی نصیب نباشه
در این بازار جزء خرمهره خر نیست
دریغا کس خریدار گوهر نیست
گوهر اینجا خریداری ندارد
کسی با گوهری کاری ندارد
چنان بازار خرمهره شده گرم
که دارد گوهری از کار خود شرم
مگر گوهر شناس پاک بینی
مروت پیشه ای ذوق آفرینی
به بازار آید و کالا ببیند
گوهرهایی که هست آنجا ببیند
بگیرد زیر بازوی هنر را
جدا سازد زخرمهره گوهر را
برزک را دوسه بار در زمان نوجوانی ام دیده ام ،درسال1363، حقیقتش شوهر خواهری داشتم که اهل برزک بود .جوانی به نام حاج حبیب الله دادپناه ،که در همان سال بر اثر تصادف در جاده ی برزک- کاشان فوت کرد .او مرد خوبی بود با اخلاق ومهربان ، بگذریم .امّا آنچه از برزک در ذهن من است از یک بعد ازظهرزمستانی است از یک غروب در امامزاده ای که اسمش را الان در ذهن ندارم .هوا بسیار سرد بود واز کوهای مغرب برزک سوز سردی می وزید که تا مغز استخوان آدم یخ می کرد.آفتاب نیمه جان غروب دی ماه که آخرین تشعشهایش را به زور بر روی دامنه ی کوه ومردم زیر تابوت می ریخت ،تا آخرین وداع را با مردی کنند که هم فرهنگ داشت هم اصالت، وکوچه پس کوچه های محله های برزک هیچ گاه مهربانی او را از ذهن خود پاک نخواهند کرد.من که از جمعیّت حاضر در آن غروب فاصله گرفته بودم.به کنجی خزیدم تا آن قافله ی غم را بدرقه نکنم. چشمهای پر از اشکم ناگهان به معجرامامزاده افتاد، پیش رفتم نزدیکتر که شدم رحل قرآنی را در کنار حرم دیدم، رحلی که غبار عشق بر روی آن نشسته بود وتمامی تاریخ برزک را با خود داشت،و کنده کاری شده بود ازطرح گلهای محمدی برزک ویا چیزی شبیه به آن، من در آن رحل قرآن قدمت،شکوه،عظمت و اصالت برزک را دیدم که خاک میخورد ودنبال کسی می کشت تا او راتمیزو نوازش کند وبه میان بهشت پنهان ببرد تا بر روی آن رحل، قرآنی باز کنند وقاری بخواند: اقراباسم ربک الذی خلق.....
متن از دوست عزیز
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید، معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار، در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید، هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید، یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید، از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت، یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد، افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
نامه عمربی الخطاب به یزدگرد سوم ساسانی، شاهنشاه پارس
(اصل این نامه ها در موزه لندن نگهداری می گردد)
از: عمربن الخطاب خلیفه المسلمین
به: یزدگرد سوم شاهنشاه پارس
یزدگرد! من آینده خوبی برای تو و ملتت نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا قبول کرده و بیعت نمایی. زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهان شناخته شده حکومت میکرد لیکن اکنون چگونه افول کرده است؟؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست. من راهی برای نجاتت به تو پیشنهاد میکنم. شروع کن به عبادت خدای یگانه، یک خدای واحد، تنها خدایی که خالق همه چیز در جهان است. ما پیغام او را برای تو و جهان می آوریم. او که خدای حقیقی است. آتش پرستی را متوقف کن. به ملتت فرمان ده آتش پرستی را که کذب می باشد متوقف کنند، به ما بپیوندد برای پیوستن به حقیقت.
یکی از آئینهای سالانه و دیرینه ی ایرانیان جشن سوری، چهارشنبه سوری یا به عبارتی دیگر چارشنبه سوری است. ایرانیان آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن آتش و پریدن از روی آن به استقبال نوروز می روند. چهارشنبه سوری، یک جشن بهاری است که پیش از رسیدن نوروز برگزار می شود.
مردم در این روز برای دفع شر و بلا و برآورده شدن آرزوهایشان مراسمی را برگزار می کنند که ریشه اش به قرن ها پیش باز می گردد که مراسم ویژه آن در شب چهارشنبه صورت می گیرد برای مراسم در گوشه و کنار کوی و برزن نیز بچه ها آتش های بزرگ می افروزند و از روی آن می پرند و ترانه (سرخی تو از من ، زردی من از تو ) می خوانند. ظاهرا مراسم چهارشنبه سوری برگرفته از آئینهای کهن ایرانیان است که همچنان در میان آنها و با اشکال دیگر در میان باقی بازماندگان اقوام آریائی رواج دارد و "سور" در زبان و ادبیات فارسی و برخی گویش های ایرانی به معنای "جشن"،"مهمانی"و "سرخ" آمده است.
ادامه مطلب ...اینترنت بیتردید فرصتهای فراوانی فراهم میکند اما استفاده از این پدیده ی بی نظیر همانند بسیاری از ابزارهای دیگر نیازمند در نظر گرفتن برخی اصول و در واقع فرهنگ استفاده است. اینترنت به همان نسبت که توان ایجاد فرصتهای جدید را دارد میتواند تهدیداتی را نیز به همراه خود داشته باشد که با در نظر گرفتن برخی قوائد ساده بخصوص در حوزه شخصی و خصوصی میتوان با اطمینان بیشتری از آن استفاده کرد در ادامه به پنج اصل مهم در استفاده مطمئن تر از اینترنت (که با توجه به فرهنگ ایران و مشکلاتی که هر از گاهی استفاده از اینترنت در کشور برای شهروندان به همراه داشته است تهیه شده است) اشاره خواهد شد.
ادامه مطلب ...بدون اراده متولد می شویم، با حیرت زندگی میکنیم و سپس با حسرت میمیریم، اما آنچه که هرگز فروغش رنگ فنا نمی پذیرد دوستیهای پاک و بیآلایش است، چرا که دوستی موهبتی گرانبهاست و هیچ نعمتی را با آن یارای برابری نیست
فیلسوفی همراه با شاگردانش در حال قدم زدن در یک جنگل بودند و درباره ی اهمیت ملاقات های غیرمنتظره گفتگو می کردند. بر طبق گفته های "استاد" تمامی چیز هایی که در مقابل ما قرار دارند به ما "فرصت یادگیری" و یا "آموزش دادن" را می دهند. در این لحظه بود که به درگاه و دروازه محلی رسیدند که علیرغم آنکه در مکان بسیار مناسب واقع شده بود، ولی ظاهری بسیار حقیرانه داشت. شاگرد گفت: "این مکان را ببینید. شما حق داشتید. من در اینجا این را آموختم که بسیاری از مردم، در بهشت بسر می بردند، اما متوجه آن نیستند و همچنان در شرایطی بسیار بد و محقرانه زندگی می کنند."
ادامه مطلب ...از وبلاگ رادیو معلم - http://radiomoallem2.blogfa.com/
اصولا کبوتربازی با معلمی بسیار تفاوت دارد .چون اول اینکه تعلیم و تربیت با اشرف مخلوقات خدا سرو کار دارد و کبوتربازی با یک نوع پرنده. به همین خاطر ما وزارت آموزش وپرورش داریم اما وزارت کبوترپرانی نداریم
ادامه مطلب ...یک روز آفتابی، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود. در همین حین، یک روباه او را دید.
روباه: خرگوش داری چیکار می کنی؟
خرگوش: دارم پایان نامه می نویسم..
روباه: جالبه، حالا موضوع پایان نامت چی هست؟
خرگوش: من در مورد این که یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب می نویسم.
روباه: احمقانه است، هر کسی می دونه که خرگوش ها، روباه نمی خورند.
از وبلاگ سبز اندیش کاشان http://drmodarreszadeh.blogfa.com/
وزارت فخیمه علوم که مقام عالی وزارت سمت مبارک خود را به برکت خدمت در ستاد انتخاباتی رییس جمهوری عزیز در کرمان به عنوان پاداش دریافت کرده است در همه این سه سال پر خاطره با عین عنایت و مهربانی به دانشگاه آزاد اسلامی نگریسته است .