سوشید

نام کوهی در برزک

سوشید

نام کوهی در برزک

اقراباسم ربک الذی خلق.....

برزک را دوسه بار در زمان نوجوانی ام دیده ام ،درسال1363، حقیقتش شوهر خواهری داشتم که اهل برزک بود .جوانی به نام حاج حبیب الله دادپناه ،که در همان سال بر اثر تصادف در جاده  ی برزک- کاشان فوت کرد .او مرد خوبی بود با اخلاق ومهربان ، بگذریم .امّا آنچه از برزک در ذهن من است از یک بعد ازظهرزمستانی است از یک غروب در امامزاده ای  که اسمش را الان در ذهن ندارم .هوا بسیار سرد بود واز کوهای مغرب برزک سوز سردی می وزید که تا مغز استخوان آدم یخ می کرد.آفتاب نیمه جان غروب دی ماه که آخرین تشعشهایش را به زور بر روی دامنه ی کوه ومردم زیر تابوت می ریخت ،تا آخرین وداع را با مردی کنند که هم فرهنگ داشت هم اصالت، وکوچه پس کوچه های محله های برزک هیچ گاه مهربانی او را از ذهن خود پاک نخواهند کرد.من که از جمعیّت حاضر در آن غروب فاصله گرفته بودم.به کنجی خزیدم تا آن قافله ی غم را بدرقه نکنم. چشمهای پر از اشکم  ناگهان به معجرامامزاده افتاد، پیش رفتم  نزدیکتر که شدم رحل قرآنی را در کنار حرم  دیدم،  رحلی که غبار عشق بر روی آن نشسته بود وتمامی تاریخ برزک را با خود داشت،و کنده کاری شده بود ازطرح گلهای محمدی برزک ویا چیزی شبیه به آن، من در آن رحل قرآن قدمت،شکوه،عظمت و اصالت برزک را دیدم  که خاک میخورد ودنبال کسی می کشت تا او راتمیزو نوازش کند وبه میان بهشت پنهان ببرد تا بر روی آن رحل، قرآنی باز کنند وقاری بخواند:  اقراباسم ربک الذی خلق..... 

متن از دوست عزیز 

حسین بیدگلی بیدگلی

۴۹۵- افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید، معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار، در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی​صورت معشوق ببینید، هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید، یک بار از این خانه بر این بام برآیید

آن خانه لطیفست نشان​هاش بگفتید، از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت، یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد، افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

۴۹۴- مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

ای کریمی که بخشنده عطایی و ای حکیمی که پوشنده خطایی و ای صمدی که از ادراک خلق جدایی و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی و ای خالقی که راهنمایی و ای قادری که خدایی را سزایی. جان ما را صفای خود ده و دل ما را هوای خود ده و چشم ما را ضیای خود ده و ما را آن ده که ما را آن به و مگذار به که و مه.

ادامه مطلب ...

۴۹۳- نامه عمربی الخطاب به یزدگرد سوم ساسانی، شاهنشاه پارس

 از وبلاگ عبدالصمدرحمان بیدگلی

نامه عمربی الخطاب به یزدگرد سوم ساسانی، شاهنشاه پارس

(اصل این نامه ها در موزه لندن نگهداری می گردد)


از: عمربن الخطاب خلیفه المسلمین

به: یزدگرد سوم شاهنشاه پارس

 

یزدگرد! من آینده خوبی برای تو و ملتت نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا قبول کرده و بیعت نمایی. زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهان شناخته شده حکومت میکرد لیکن اکنون چگونه افول کرده است؟؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست. من راهی برای نجاتت به تو پیشنهاد میکنم. شروع کن به عبادت خدای یگانه، یک خدای واحد، تنها خدایی که خالق همه چیز در جهان است. ما پیغام او را برای تو و جهان می آوریم. او که خدای حقیقی است. آتش پرستی را متوقف کن. به ملتت فرمان ده آتش پرستی را که کذب می باشد متوقف کنند، به ما بپیوندد برای پیوستن به حقیقت.

ادامه مطلب ...