سوشید

نام کوهی در برزک

سوشید

نام کوهی در برزک

۲۱۱- داستان جوانی

 

در کتابی خواندم: (اکثر افراد پس از برخورد با "سنگ حقیقت" و اُفتادن، به راه خود ادامه می‌دهند بدون آنکه به پشت سر خود نگاه کنند.)
یکی از مصادیق سنگ حقیقت، داستان جوانی می‌باشد.
به دنبال مطلبی در این باره می‌گشتم که به یاد سروده‌ای زیبا از مهدی سهیلی اُفتادم که اولین‌بار 5 سال پیش آن‌را در کتابی به نام "اشک مهتاب" خواندم، شعری که گوشه‌های از آن داستان جوانی من و شاید بعضی از خوانندگان این وبلاگ می‌باشد:

جوانی، داستانی بود
پریشان داستان بی سرانجامی
غم آگین غصه تلخی که از یادش هراسانم
به غفلت رفت از دستم، وزین غفلت پشیمانم
***  
جوانی چون  کبوتر بود و من بودم یکی طفل کبوتر باز
سرودی داشت آن مرغک ـــ
که از بانگ سرودش مست بودم، شادمان بودم
به شوق نغمه مستانه او نغمه خوان بودم
نوائی داشت
حالی داشت
گه و بی گاه با طفل دلم قال و مقالی داشت
***
جوانی چون کبوتر بود و من بودم یکی طفل کبوتر باز
که او را هر زمان با شوق، آب و دانه می‌دادم
پرو بال لطیفش را بلب‌ها شانه می‌کردم
و او را روی چشم و سینه خود لانه می‌دادم
***
ولی افسوس
هزار افسوس
یکی روز آن کبوتر از کفم پر زد
ز پیشم همچنان تیر شهابی، تند بالا رفت
***
به سوی آسمان‌ها رفت
فغان کردم ـــ
نگاهم را چنان صیاد دنبالش روان کردم
ولی او کم‌کمک چون نقطه شد و ز دیده پنهان شد
به خود گفتم که: آن مرغک به سوی لانه می‌آید؟
امید رفته روزی عاقبت در خانه می‌آید؟
ولی افسوس
هزار افسوس!
به عمری در رهش آویختم فانوس چشمم را
نیامد در برم مرغ سپید من
نشد گرم از سرودش خانه عشق و امید من
کنون دور از کبوتر، لانه خالی، آسمان خالیست
بسوی آسمان چون بنگرم تا کهکشان خالیست
***
منم آن طفل دیروزین ـــ
که اینک در غم هم نغمه ای با چشم تر مانده
درون آشیان ز آن همنوای گرم‌خو یک مشت‌ پر مانده
پر او چیست دانی؟ هاله‌ی موی سپید من
فضای آشیان خالیست
چه هست آن آشیان؟ ـــ
ویران دلم، ویرانه‌ی عشق و امید من
***
هزار افسوس!
هزار اندوه!
جوانی رفت، شادی رفت، روح زندگانی رفت
غم آمد، ماتم آمد، دشمن عشق و امید آمد
پدر بگذشت، مادر رفت، شور عشق از سر رفت
سپاه پیری آمد، هاله‌ی موی سپید آمد
***
کنون من مانده‌ام تنها
ز شهر دل گریزان، رهنورد هر بیابانم
سراپا حیرتم، درمانده‌ام، همرنگ اندوهم
چنان گمکرده فرزندی
به صحرای غریبی، بی کسی، هم صحبت کوهم
***
صدا  سر می‌دهم در کوه:
کجائید ای جوانی، شادمانی، کامرانیها؟!!
جواب آید به صد اندوه:
کجائید ای جوانی، شادمانی، کامرانیها...؟
کجائید ای جوانی، شادمانی، کامرانیها...؟
......................
......................

شادروان مهدی سهیلی (مجموعه شعر اشک مهتاب، آبان‌ماه 1346)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد