سوشید

نام کوهی در برزک

سوشید

نام کوهی در برزک

۲۱۷- صد رحمت به اداره آب برزک

 

چند روزی است که حالم خوب نیست. حساسیت تنفسی ام به علت پرزهای دار قالی موجود در خانه به شدت عود کرده است.

و این یادگاری دوران کارگری در یکی از کارخانه های لنت سازی است که از مواد <آزبست> با چشم پوشی از تعهدات خود در استفاده نکردن از آن و دور از چشم بازرسین و یا ساخت و پاخت های معمول، استفاده می کرد؛

یادم می آید یک روز در آن کارخانه مخوف که همواره گرد براق خاک شیشه و آزبست در هوا موج می زد به یکی از دوستان که فارغ التحصیل دانشگاهی از شهر بادگیرها بود و باهم در کنار کوره دستی پخت لنت ماشین های سنگین کار می کردیم، هنگامی که درب کوره را باز کردم و بخار سمی وارد شش هایمان شد گفتم:‌  دوست عزیز،‌ فرق ما با زنان فاحشه چیست؛ هرکدام به نوعی عضوی از بدن خود را می فروشیم و جهت رزق لایموت پول می گیریم، او عضوی و ما هم شش هایمان و مجاری تنفسی؟

در جواب گفت با این تفاوت که او حالی می کند و ما زجری.

شاید هم این حساسیت یادگاری از دوران آن زیرزمین تاریک و نمور باشد که هم کارگاهی بود برای کارکردنمان و هم محلی برای زندگی و هم جایی برای مطالعه دروس دانشگاهی

زیر زمینی که بوی پلاستیک های مصرفی کارگاه و موش مرده و زنده متحرک در جای جای آن و سوسک های معروف شهر کاشان روز به روز فضا را برای نفس کشیدن خفه تر و جا را برای ما تنگ تر می کرد و از همه بدتر، مالک آنجا بود که هنوز ماه تمام نشده پا بیخ گلویمان می گذاشت که یا اجاره یا تخلیه؛

مالک، مرد کشاورزی بود که فقط و فقط به خاطر نامعلوم بودن و ناکارشناسی بودن سیاست های شهرسازی از گذر روزگار یک خیابان از کنار زمین های کشاورزی اش گذشته بود و یک شبه ره صد ساله را پیموده بود.

و جالب تر وقتی از آن فضا با یک لباس و ساک عاریتی بیرون می آمدیم و به دانشگاه می رفتیم، استاد دانشگاه که به تازگی استاد تمامی خود را گرفته بود و به جهت نبوغ و بلوغ و مقاله های جور واجورش در نشریه های معتبر  و غیر معتبر اولین استاد تمام دانشگاه بود می گفت:

 <دانشجویان عزیز؛ تجربه ترم قبل و قبل از آن قبل در روش تدریس جبر ۱ و افتادن فله ای دانشجویان نشان از ناموفق بودن روش های قبلی است و این ترم روش جدیدی در تدریس ارائه می شود.>

و یا استاد دیگری که هم مدرس بود و هم معاون و هم مدیر گروه و هم .... با لهجه غلیظ کاشانی اش می گفت:< من اگه به جای سازمان سنجش بودم یه مرز نمره ای برا پذیرش دانشجو قائل بودم نه اینکه نگام به ظرفیت دانشگاه باشه، این دانشجوای کم هوش هرچی زودتر اخراج بشند و برند دنبال کارشون یوخوده بهتره> و با همین تفکر و سلاح تیز نمره ترم به ترم انبوهی از نمره های تک رقمی را به جامعه ی علمی اهدا می کرد.

و یا استاد مبانی اقتصاد که همیشه افه می اومد که یکی دو سالی قبل از انقلاب در آمریکا تحصیل کرده در حالی که نتوانست حتی تعاونی مصرف کارمندان دانشگاه را که از همه طریق به آن پول تزریق می شد مدیریت کند و تقصیر را به گردن مافیای پیدا و پنهان می گذاشت.

بگذریم؛

بالاخره این حساسیت یادگاری از یه جایی همراه من شده است. گاهی سرفه های پی در پی امانم را می برد و وقتی پدرم گفت: در این هوای سرد مواظب نبودی و سرما خورده ای، گفتم: نه، حساسیت به نخ های قالی است.

با ناراحتی گفت:

- چی می گی فرزند، ما بزرگ شده ی قالی بافی هستیم و طوریمون نشده است.

نمی دانم، پدر پیرم که بافت صدها قالی بطور مستقیم و غیر مستقیم در کارنامه زندگی خود دارد و الان هم الحمدالله سلامتی اش برقرار است و هیچگونه حمایت تامین اجتماعی نیز ازش نمی شود؛ از من سرحال تر است. یا نخ های آن زمان که از پشم گوسفند بود و حتی رنگ شدن آن به صورت طبیعی صورت می گرفت سالم بود و بدون مواد شیمیایی و یا اینکه شاید؛

شاید هزینه این کار ناسالم را با مرگ زجر آور مادرم که در سنین ۵۰ سالگی که سرطان حنجره یک سال در گوشه بستر انداختش در حالی که با گره ابروها در تلاش بود تا پیوند خود را را با گلچینی از فرزندان ریز و درشت خود حفظ نماید، پرداخته ایم و چه سخت پرداختنی.

زمانی که اندام نحیف پوست و استخوان زجر کشیده از دوران طولانی و سخت بیماری و بستر در دستانم قرار داشت و مانند کبوتر گلو بریده بال بال می زد، با تمام وجود او را در ذهن و مغزم مومیایی کردم تا حفظش کنم، سمبل فقر، بی عدالتی، فاصله طبقاتی، زجر، درد و نبود استانداردهای مسلم و حداقل زندگی را  تا نشانش دهم به تمامی انسانهایی که در جریان پرشتاب زندگی لحظه ای و شاید هم چند ثانیه ای می ایستند و نگاهی به دور و اطراف خود می اندازند و کمی فکر می کنند:

به کجا چنین شتابان؟

در این حال و هوا صدای زنگ تلفن به صدا در می آید.

... این چندمین بار است که اداره آب برزک  تماس می گیرد و کارمند برزکی اش پشت تلفن می گوید:

- آقای مجید رفیعی برزکی قبض آب را می پردازی یا بیاییم آب منزلتان را قطع کنیم؟

و من هم جواب می دهم چشم می پردازم.

باز صد رحمت به اداره آب برزک

اداره مخابرات که با یک قبض ۲۴۰۰۰ ریالی تلفن را قطع کرد و تا پرداخت نکردم و جریمه ۵۰۰۰ ریالی را پرداخت نکردم وصل نکرد. و اداره برق هم برای یک قبض ۱۰۰۰۰۰ ریالی مربوط به دو دوره دو ماهه، مامور خود را از ۵۵ کیلومتری فرستاد تا برق را قطع کند و تا پول قبض را نگرفت از درب خانه نرفت. باز هم اداره آب چند دوره است که احترام می گیرد و تماس می گیرد.

خانمم با ناراحتی می گوید:

<آخه مرد حسابی تو که هزار تا خرج مرتبط و غیر مرتبط می کنی، این قبض چهارده هزار تومانی را هم برو بپرداز تا تو این ایام محرم مامورای حاکمیتی نیایند آب منزل را قطع کنند.

سرمای سخت و نبود نفت و گاز و راه را می شه تحمل کرد اما نبود آب دیگه سخته>

جواب می دهم:

- منتظرم سه تا صفر را بانک مرکزی بردارد، شاید بتونم قبض را بپردازم.

البته مصرف آب ما اینقدر کم است که طبق قوانین اداره آب می باید رایگان باشد اما چون به عنوان مثال برای یک دوره ی دو ماه به علت اینکه در هنگام آمدن مامور آب در منزل نبوده ایم، مبلغ قبض علی الحساب خورده و مصرف دو دوره در یک دوره رفته و مشمول هزینه شده است و این قبض هزینه مصرف دو سال و اندی می باشد.

هنوز بعد از ۳۴ سال سن از قوانین و شرع و رابطه و ضابطه سر در نیاوردیم.

... صدای طبل و دهل از بیرون منزل می آید و کم کم آماده می شویم تا به مراسم برویم. خدا را شکر از همه چیز که دست بکشیم از نمادها دست نمی کشیم.

 

نظرات 4 + ارسال نظر
محمد ملک آبادی پنج‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1386 ساعت 07:20 ب.ظ http://www.kashankhabar.blogfa.com/

از مطلب صد رحمت به اداره آب برزک از یک طرف ناراحت شدم بعلت مشکل تنفسی که پیشنها می کنم همیشه ماسک بزنی و رعایت مواد حساسیت زا داشته باشی و از طرف دیگر از این مطلب که با یک تیر چند هدف را نشانه رفته بود لذت برد . خدا کند تمامی قبوض اعم از گاز َو برق و تلفن ثابت و همراه حتی ۳ برابر قبض آب باشد . چون با دیگر قبوض قابل قیاس نیست .
موفق ، سلامت ، تندرست ، پایدار و سرزنده باشی
در ایام سوگواری آقا اباعبداله الحسین (ع) ما رانیز از دعای خیرخود بهره مند بفرما

افشین شنبه 29 دی‌ماه سال 1386 ساعت 05:48 ب.ظ http://www.varnaweb.blogfa.com

خوشحالم که افتخار دادین ولینکم در وبلاگتون قرار دادین
غزلی از سیمین:
تا آستانه‌ی پیری

جان‌کنده‌ای که نمیری

یک‌دم بمیر که سخت است

زهرِ مدام چشیدن

محسن یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:44 ق.ظ http://http//www.moaieri.blogfa.com

سلام دوست گلم
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد


کل دنیا مثل همون خاتمیه که حافظ میگه
تا وقتی خدا رو داری ز خاتمی که دمی گم شود ...

نه هر درخت تحمل کند جفای خران
غلام همت سروم که این قدم دارد

موفق باشی
by

محمد یکشنبه 30 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:27 ب.ظ http://www.kap.blogsky.com

سلام!
۱-بابا ما رو یاد داستان های ویکتور هوگو انداختی...(!)اشکمون تو مشکمون بود اما ریخت...همین رو می خواستی؟!...
۲-اونجا ییلاقه یا قشلاق؟
۳-امتحانهای ما تا ۸/۱۱ ادامه داره(...)
به امید دیدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد